شکل جمع:
elementsدر معنای پنجم در انگلیسی بریتانیایی بهجای element از ring استفاده میشود.
عنصر، عامل، جزء، مؤلفه، بخش، قسمت، سازه
A good story must also have an element of surprise.
داستان خوب باید دارای عامل شگفتی نیز باشد.
The course covers the key elements of modern architecture.
این دوره، مؤلفههای کلیدی معماری مدرن را پوشش میدهد.
Teamwork is a vital element of success.
کار گروهی، عنصر حیاتی موفقیت است.
Stones and bricks are the elements of a wall.
سنگ و آجر سازههای دیوارند.
Cells are elements of living bodies.
یاختهها سازههای جسمهای زنده هستند.
the criminal elements in a society
عوامل جنایتکار یک جامعه
elements of a matrix
اجزای ماتریس، بنپارههای ماتریس
the elements of a science
اصول یک علم
عنصر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Scientists discovered a new radioactive element.
دانشمندان، عنصر رادیواکتیو جدیدی کشف کردند.
Carbon is a key element in organic chemistry.
کربن، عنصری کلیدی در شیمی آلی است.
water is composed of the elements hydrogen and oxygen.
آب از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است.
periodic table of elements
جدول تناوبی عناصر، جدول مندلیف
chemical elements
عناصر شیمی
a chemical element
عنصر شیمیایی
عناصر چهارگانه (آب، آتش، هوا و خاک)
Some ancient philosophers thought the world was made from combinations of these elements.
برخی از فیلسوفان باستان معتقد بودند که دنیا از ترکیب این عناصر ساخته شده است.
Air was considered a fundamental element in many ancient cultures.
هوا در بسیاری از فرهنگهای باستانی بهعنوان عنصری بنیادی در نظر گرفته میشد.
اِلِمِنت (بخش تولیدکنندهی گرما در دستگاههای برقی)
The faulty element caused the toaster to stop working.
المنت معیوب باعث شد که توستر از کار بیفتد.
This electric blanket uses a built-in heating element for warmth.
این پتوی برقی از المنت گرمایشی داخلی برای گرم کردن استفاده میکند.
المنت (قطعهی فلزی کروی که برای پختن غذا گرم میشود)
The heating element in the oven takes longer to heat up compared to the stovetop.
المنت گرمایی در فر نسبت به اجاق زمان بیشتری برای گرم شدن نیاز دارد.
Make sure the element is clean before using it.
اطمینان حاصل کنید که المنت قبلاز استفاده تمیز باشد.
محیط طبیعی، محیط مناسب
Water is the element of fishes and air is that of birds.
آب محیط طبیعی ماهیان و هوا محیط طبیعی پرندگان است.
When I am in a library I really feel I am in my element.
هنگامی که در یک کتابخانه هستم مثل این است که دنیا را به من دادهاند.
She felt totally out of her element.
او احساس میکرد که اصلاً با آن محیط تناسب ندارد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «element» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/element