امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Elemental

ˌeləˈmentl ˌeləˈmentl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

noun adjective
عنصری ،وابسته به جسم بسیط ،خالص ،اصلی ،مقدماتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Hunger and sex are two elemental drives.
- گرسنگی و میل جنسی دو رانه‌ی بنیادی می‌باشند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد elemental

  1. adjective Of or being an irreducible element
    Synonyms:
    elementary basic primitive primordial essential constituent fundamental ultimate underlying rudimental primary
  1. adjective Forming an essential element, as arising from the basic structure of an individual
    Synonyms:
    native built-in congenital connatural constitutional inborn inbred indigenous indwelling ingrained inherent innate intrinsic natural

ارجاع به لغت elemental

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «elemental» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/elemental

لغات نزدیک elemental

پیشنهاد بهبود معانی