فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Basic

ˈbeɪsɪk ˈbeɪsɪk

شکل جمع:

basics

صفت تفضیلی:

more basic

صفت عالی:

most basic

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1

بنیادی، اساسی، اصلی، اصولی، بنیانی، پایه‌ای، ابتدایی، اولیه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

the basic necessities of life

نیازهای اولیه‌ی زندگی

a basic economic problem

مشکل بنیادی اقتصادی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the basic theme of the story

موضوع اصلی داستان

a basic arrangement

ترتیب اساسی

basic mathematical skills

مهارت‌های بنیادین در ریاضیات

They are basically the same.

آنان اصولاً مشابه هستند.

basic two-roomed apartments

آپارتمان‌های ساده‌ی دو اتاقه

basic process

فرایند قلیایی

noun countable

پایه، اساس، اصل، بن، مواد اولیه، شالوده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

the basics of journalism

اصول روزنامه‌نگاری

noun

بیسیک BASIC (زبان ساده‌ی کامپیوتری که در آن واژه‌های عادی انگلیسی و نشانه‌های ریاضی به‌کار رفته است)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد basic

  1. adjective elementary, fundamental
    Synonyms:
    essential necessary fundamental primary main key vital indispensable chief principal elementary elemental central underlying inherent intrinsic radical primitive substratal basal capital
    Antonyms:
    secondary additional extra inessential nonessential peripheral outside

لغات هم‌خانواده basic

ارجاع به لغت basic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «basic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/basic

لغات نزدیک basic

پیشنهاد بهبود معانی