امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Base

beɪs beɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    based
  • شکل سوم:

    based
  • سوم‌شخص مفرد:

    bases
  • وجه وصفی حال:

    basing
  • شکل جمع:

    bases
  • صفت تفضیلی:

    baser
  • صفت عالی:

    basest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پایه (قسمت پایین یک شی‌ء یا پایین‌ترین قسمت چیزی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the base of a statue
- پایه‌ی مجسمه
- the base of the mountain
- کوه‌پایه
noun countable
مقر اصلی (شرکت و غیره)، محل اصلی (زندگی)
- The company's base is located in the heart of the city for convenient access.
- مقر این شرکت برای دسترسی راحت در قلب شهر واقع شده است.
- He moved to a new base after getting a promotion at work.
- او پس از ارتقای شغلی به محل اصلی جدیدی نقل‌مکان کرد.
noun countable
پایگاه (نظامی)
- The enemy launched an attack on our military base.
- دشمن به پایگاه نظامی ما حمله کرد.
- The soldiers returned to their base after a long mission.
- سربازان پس از مأموریت طولانی به پایگاه خود بازگشتند.
- The military base was heavily guarded.
- از پایگاه نظامی به‌شدت محافظت می‌شد.
noun countable
ورزش بیس (هر یک از چهار گوشه‌ی زمین بیسبال یا سافت‌بال)
- The outfielder caught the ball and quickly threw it to second base.
- بازیکن بخش بیرونی توپ را گرفت و به‌سرعت آن را به بیس دوم پرتاب کرد.
- The runner advanced to third base.
- دونده تا بیس سوم پیش رفت.
noun countable
پایگاه (فعالیت یا افرادی که فرد یا چیزی بیشترین حمایت و پول و غیره را از آن دریافت می‌کند)
- The local community center serves as a base for various social activities.
- این مرکز اجتماعی محلی به عنوان پایگاهی برای فعالیت‌های اجتماعی مختلف عمل می‌کند.
- The company's customer base expanded significantly after the new product launch.
- پس از عرضه‌ی محصول جدید، پایگاه مشتریان این شرکت به طور قابل توجهی گسترش یافت.
noun countable
پایه (قسمت اصلی چیزی) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)
- The cake had a chocolate base.
- این کیک پایه‌ی شکلاتی داشت.
- I ordered a cocktail with a whisky base at the bar.
- در بار کوکتل با پایه‌ی ویسکی سفارش دادم.
noun countable
ریاضی پایه، مبنا
- The base of the decimal system is ten.
- پایه‌ی سیستم اعشاری ده است.
- The base of the binary system is two.
- مبنای سیستم باینری دو است.
noun countable
شیمی باز (ماده‌ای که در آب تجزیه می‌شود و یون‌های هیدروکسید را آزاد می‌کند)
- The scientist conducted experiments to determine the reactivity of different bases.
- این دانشمند آزمایش‌هایی را برای تعیین واکنش‌پذیری بازهای مختلف انجام داد.
- Adding a base to the solution helped neutralize the acidity.
- اضافه کردن باز به محلول به خنثی کردن اسیدیته کمک کرد.
adjective
ادبی پست، حقیر، فرومایه (شخص)، حقیرانه، شرم‌آور، بی‌شرمانه (رفتار و غیره)
- He is a base individual, not showing any honor and having no morals.
- او فردی پست است؛ هیچ شرافتی از خود نشان نمی‌دهد و هیچ اخلاقی ندارد.
- The base actions of that person were truly despicable.
- اقدامات شرم‌آور آن شخص به‌راستی نفرت‌انگیز بود.
- a base coward
- ترسوی فرومایه
verb - transitive
مستقر کردن
- We are currently based in a small village.
- در حال حاضر در یک روستای کوچک مستقر هستیم.
- The company decided to base its headquarters in a bustling city for better market access.
- این شرکت تصمیم گرفت برای دسترسی بهتر به بازار، دفتر مرکزی خود را در شهری شلوغ مستقر کند.
- He was based in Manchester during the war.
- او در زمان جنگ در منچستر مستقر بود.
noun countable
هندسه قاعده
- The base of the isosceles triangle measured 8 centimeters.
- قاعده‌ی این مثلث متساوی‌الساقین ۸ سانتی‌متر است.
- The length of the base determines the area of the trapezoid.
- طول قاعده مساحت ذوزنقه را تعیین می‌کند.
noun countable
زیست‌شناسی باز (از مواد شیمیایی سازنده‌ی DNA و RNA)
- Adenine is one of the four bases found in DNA and RNA.
- آدنین یکی از چهار باز موجود در DNA و RNA است.
- Cytosine and guanine are the other two bases present in DNA and RNA.
- سیتوزین و گوانین دو باز دیگر موجود در DNA و RNA هستند.
noun countable
زبان‌شناسی پایه (واژه یا بخشی از واژه که در هر فرایند صرفی یا اشتقاقی وند جدیدی به آن اضافه شود)
- The English language consists of various bases that allow for the creation of new words.
- زبان انگلیسی مشتمل‌بر پایه‌های مختلفی است که امکان ایجاد کلمات جدید را فراهم می‌کند.
- A skilled linguist can identify the base of a word, even if it has multiple prefixes and endings.
- درک پایه‌ی یک واژه برای رمزگشایی معنا و ساختار آن ضروری است.
noun countable
کالبدشناسی بن، بیخ
- The base of the thumb is where the metacarpal bone connects to the carpal bones.
- بن انگشت شست جایی است که در آن استخوان متاکارپال به استخوان‌های کارپال متصل می‌شود.
- base of the tongue
- بیخ زبان
noun countable
معماری پایه (ستون)، ته‌ستون
- The base of the column was intricately carved with intricate patterns.
- پایه‌ی ستون با طرح‌های پرنقش‌ونگار کنده‌کاری شده بود.
- The wall's base was reinforced with extra support to withstand the weight.
- ته‌ستون با تکیه‌گاه اضافی برای تحمل وزن تقویت شد.
noun countable
معماری پی، شالوده
- The architect focused on designing a sturdy and solid base for the building.
- پی ساختمان با مصالح محکم ساخته شده است تا پایداری آن تضمین شود.
- The base of the building was made of sturdy concrete.
- شالوده‌ی ساختمان از بتن محکم ساخته شده بود.
noun countable
زیربنا، شالوده، اساس
- Without a strong economic base, it is difficult to establish stable legal, social, and political relations in any society.
- بدون زیربنای اقتصادی قوی، برقراری روابط حقوقی، اجتماعی و سیاسی پایدار در هر جامعه‌ای دشوار است.
- The base of their society relies on a stable economic system.
- شالوده‌ی جامعه‌ی آ‌ن‌ها بر یک سیستم اقتصادی باثبات متکی است.
noun countable
اقتصاد پایه (سطح قیمتی‌ای که در آن اوراق بهادار که پیش‌تر در قیمت کاهش یافته بود در برابر کاهش بیشتر مقاومت می‌کند)
- The stock's base is crucial for determining its future performance.
- پایه‌ی سهام برای تعیین عملکرد آتی آن بسیار مهم است.
- Traders are closely monitoring the base of the security for any signs of recovery.
- معامله‌گران پایه‌ی اوراق بهادار را برای هرگونه نشانه‌ای از بهبود از نزدیک رصد می‌کنند.
noun countable
بخش زیرین (در نشان‌های اشرافی)
- The base of the heraldic field showcased the rich history and lineage of the family.
- بخش زیرین زمینه‌ی سپر نشان اشرافی تاریخ و نسب غنی این خانواده را نشان می‌داد.
- The base of the field was divided into three sections.
- بخش زیرین زمینه‌ی سپر به سه قسمت تقسیم شده بود.
verb - transitive
بر پایه‌ی چیزی قرار دادن، بر مبنای چیزی استوار کردن، بر اساس چیزی بنا کردن
- What did he base his arguments on?
- او استدلال‌های خود را بر چه اساسی بنا نهاد؟
- The architect based the design of the building on traditional styles.
- معمار طراحی ساختمان را بر پایه‌ی سبک‌های سنتی قرار داد.
adjective
کم‌ارزش (فلز و غیره)
- base metals like iron
- فلزات کم‌ارزش مثل آهن
- The base metal quickly rusted.
- فلز کم‌ارزش به‌سرعت زنگ زد.
adjective
تقلبی، بدلی
- The counterfeit artwork was discovered by experts.
- کارشناسان متوجه شدند این اثر هنری تقلبی است.
- base coin
- سکه‌ی بدلی
adjective
نوکرمآب، گدازاده (در نظام فئودالی)
- The base laborers were treated as mere property.
- با کارگران نوکرمآب به عنوان دارایی صرف رفتار می‌شد.
- The base laborers were bound to the land.
- کارگران گدازاده به زمین مقید بودند.
adjective
قدیمی کوتاه‌قد، قدکوتاه (شخص)
- She was often underestimated due to her base stature.
- او اغلب به دلیل قدکوتاه بودنش دست‌کم گرفته می‌شد.
- The base man had to rely on a stool to change the lightbulb.
- مرد قدکوتاه مجبور بود برای تعویض لامپ به چهارپایه متکی باشد.
adjective
حرام‌زاده، نامشروع (بچه)
- The base child faced challenges.
- بچه‌ی حرام‌زاده با دشواری‌هایی مواجه شد.
- In the archaic times, a base baby was often stigmatized.
- در دوران باستان، نوزاد حرام‌زاده اغلب نشان‌دار می‌شد.
adjective
قدیمی بم (نت و صدا)
- The base note of the song created a deep and resonant sound.
- نت بم این آهنگ صدایی عمیق و پرطنین ایجاد کرد.
- The base tone of his voice was perfect for narrating documentaries.
- تن بم صدای او برای روایت فیلم‌های مستند عالی بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد base

  1. adjective vulgar, low
    Synonyms:
    abject abominable cheap coarse common contemptible corrupt depraved despicable disgraceful dishonorable disreputable foul grovelling humble ignoble immoral indelicate loathsome lowly mean menial offensive paltry pitiful plebeian poor scandalous servile shameful shoddy sleazy sordid sorry squalid trashy ugly unworthy vile worthless wretched
    Antonyms:
    good honest moral noble
  1. noun foundation
    Synonyms:
    basement basis bed bedrock bottom foot footing ground groundwork infrastructure pedestal rest root seat seating stand substratum substructure support underpinning
    Antonyms:
    top
  1. noun fundamental part
    Synonyms:
    authority backbone basis chief constituent core essence essential evidence foundation fundamental groundwork heart important part infrastructure key origin primary element principal principle root source underpinning
  1. noun headquarters
    Synonyms:
    camp center depot dock field garrison hangar harbor home port post settlement site starting point station strip terminal
    Antonyms:
    annex branch
  1. verb build plan or opinion on
    Synonyms:
    construct depend derive establish found ground hinge locate plant predicate prop rest set up station stay

Phrasal verbs

  • base on

    بر اساس، بر مبنای

Collocations

  • base price

    قیمت مبنا

    قیمت مبنا، قیمت پایه

  • base depot

    آمادگاه واقع در پایگاه (یا پادگان)

  • base late

    اندازه‌ی بهره‌ی پایه، درصد بهره‌ی پایه، میزان بهره‌ی پایه

  • base period

    دوره‌ی پایه، دوره‌ی مبنا

  • base rate

    اندازه‌ی بهره‌ی، پایه‌ی درصد بهره‌ی پایه، میزان بهره‌ی پایه

  • base motives

    انگیزه‌های حاکی از فرومایگی، انگیزه‌های پلید

Idioms

  • get to first base

    (امریکا- عامیانه) پیش‌روی کردن، (در عشق یا دوستی یا کار و غیره) از خان اول گذشتن

لغات هم‌خانواده base

  • verb - transitive
    base

ارجاع به لغت base

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «base» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/base

لغات نزدیک base

پیشنهاد بهبود معانی