آخرین به‌روزرسانی:

Core

kɔːr kɔː

گذشته‌ی ساده:

cored

شکل سوم:

cored

سوم‌شخص مفرد:

cores

وجه وصفی حال:

coring

شکل جمع:

cores

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2

(بخش درونی هر چیز) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط

the core of the city

میان شهر

noun countable

(سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته‌های بزرگتر می‌گویند: pit یا stone)، دانه، وسط، تخم میوه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

I even eat a pear's core.

من حتی وسط گلابی را هم می‌خورم.

Carriers are the core of a modern navy.

کشتی‌های هواپیمابر هسته‌ی اصلی نیروی دریایی نوین هستند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

rotten to the core

کاملاً فاسد

He is a socialist to the core.

او یک سوسیالیست دو آتشه است.

I was shaken to the core.

عمیقاً تکان خوردم.

noun countable

(مهمترین بخش هر چیز) لب، مغز، جوهر، اصل

The core of our problems is education.

اصل مسئله‌ی ما (مسئله‌ی اصلی ما) آموزش و پرورش است.

the core of his speech

لب سخنان او

noun countable

(ریخته گری) لنگر (در قالب)، ماهیچه (در ریخته گری)، (لحیم) مغزی

A meltdown of the core of an atomic reactor would be very dangerous.

فرو گدازش اندرون (بخش درونی) واکنش‌گر اتمی بسیار خطرناک خواهد بود.

core baking

(ریخته‌گری) ماهیچه‌پزی

noun countable

(نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو) مغزه، نمونه، لایه نما

noun countable

(رآکتور یا واکنشگر اتمی) اندرون (بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است)

noun countable

(نجاری) زیرکار (که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند)

noun countable

(اتم) اندرونه (هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن)

noun countable

(برق)هسته (آهنی که در داخل حلقه‌ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می‌کند)

noun countable

کامپیوتر حافظه ی مغناطیسی، یاددار

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده
verb - transitive

(هسته ی میوه و غیره را) درآوردن

I washed and cored two large apples.

من دو سیب درشت را شستم و مغز آن‌ها را درآوردم.

verb - transitive

نمونه برداری کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد core

  1. noun center, gist
    Synonyms:
    center essence focus heart base basis foundation root middle nucleus body bulk mass gist substance importance significance import crux main idea point kernel meat pith nub bottom line upshot thrust burden pivot corpus origin midpoint midst staple quick purport consequence meat and potatoes nitty gritty
    Antonyms:
    outside surface perimeter covering exteriority exterior

Collocations

core curriculum

(آموزش) برنامه‌ی درسی هسته‌ای، دروس اصلی

to the core

تا ته، اصالتاً و طبیعتاً، دوآتشه، تا مغز استخوان، تا اعماق وجود، از ته دل

سوال‌های رایج core

گذشته‌ی ساده core چی میشه؟

گذشته‌ی ساده core در زبان انگلیسی cored است.

شکل سوم core چی میشه؟

شکل سوم core در زبان انگلیسی cored است.

شکل جمع core چی میشه؟

شکل جمع core در زبان انگلیسی cores است.

وجه وصفی حال core چی میشه؟

وجه وصفی حال core در زبان انگلیسی coring است.

سوم‌شخص مفرد core چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد core در زبان انگلیسی cores است.

ارجاع به لغت core

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «core» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/core

لغات نزدیک core

پیشنهاد بهبود معانی