با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Focus

ˈfoʊkəs ˈfəʊkəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    focused
  • شکل سوم:

    focused
  • سوم شخص مفرد:

    focuses
  • وجه وصفی حال:

    focusing
  • شکل جمع:

    focuses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable C1
    کانون، فاصله کانونی، مرکز توجه، کانون عدسی، نقطه تقاطع، قطب، مرکز
    • - the focus of several rays of light
    • - کانون چندین پرتو نور
    • - She was the focus of every man's attention.
    • - او مورد توجه همه‌ی مردان بود.
    • - The focus of his speech was on Iran.
    • - موضوع اصلی نطق او ایران بود.
    • - The TV is out of focus.
    • - (تصویر) تلویزیون میزان نیست.
    • - He focused his eyes on the page.
    • - او چشمان خود را بر صفحه دوخت.
  • noun uncountable
    مرکز زلزله، کانون زلزله
  • noun uncountable
    هندسه هریک از دو کانون بیضی، کانون هذلولی، کانون سهمی
  • noun uncountable
    پزشکی مرکز بیماری، پیله، میان گاه پلشتی، میان گاه سرطان (عفونت یا سرطان یا غده و غیره)
  • verb - transitive
    در کانون متمرکز کردن، میزان کردن(عدسی)، معطوف کردن، متمرکز کردن
    • - The magnifying glass focused the light on the paper.
    • - ذره‌بین نور را روی کاغذ متمرکز کرد.
    • - You must first focus the camera's lens.
    • - ابتدا باید عدسی دوربین را تنظیم کنی.
    • - I must focus my attention on one thing only.
    • - بایستی توجه خودم را فقط روی یک چیز متمرکز کنم.
    • - to bring a camera into focus
    • - دوربین عکاسی را میزان کردن
  • verb - intransitive
    متمرکزشدن، موجب تقاطع شدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد focus

  1. noun center of attraction
    Synonyms: bull’s eye, center, core, cynosure, focal point, headquarters, heart, hub, limelight, locus, meeting place, nerve center, point of convergence, polestar, seat, spotlight, target
  2. verb aim attention at
    Synonyms: adjust, attract, bring out, center, centralize, concenter, concentrate, convene, converge, direct, fasten, fix, fixate, get detail, home in, home in on, hone in, join, key on, knuckle down, meet, move in, pinpoint, pour it on, put, rivet, sharpen, spotlight, sweat, zero in, zoom in
    Antonyms: ignore, neglect

Collocations

  • out of focus

    (تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی

    (عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان

Idioms

  • in focus

    روشن، واضح، (عدسی) میزان (شده)، کانونی

ارجاع به لغت focus

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «focus» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/focus

لغات نزدیک focus

پیشنهاد بهبود معانی