فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sharpen

ˈʃɑːrpn ˈʃɑːpən

گذشته‌ی ساده:

sharpened

شکل سوم:

sharpened

سوم‌شخص مفرد:

sharpens

وجه وصفی حال:

sharpening

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2

تیز کردن، تیز شدن، نوک‌تیز کردن، تند کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

to sharpen a knife

چاقو تیز کردن

Please sharpen the pencil before you start writing.

لطفاً قبل از شروع نوشتن مداد را تیز کنید.

verb - transitive

شدید کردن، تشدید کردن، تقویت کردن، تحریک کردن، بهبود بخشیدن، بهتر کردن، افزایش دادن، واضح کردن، شفاف کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

to sharpen a pain

درد را شدید کردن

to sharpen one's appetite

(مجازی) اشتهای کسی را تحریک کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sharpen

  1. verb make knifelike
    Synonyms:
    sharp hone edge whet grind file taper stroke dress acuminate strop make sharp make acute put an edge on put a point on
    Antonyms:
    dull blunt

لغات هم‌خانواده sharpen

  • verb - transitive
    sharpen

ارجاع به لغت sharpen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sharpen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sharpen

لغات نزدیک sharpen

پیشنهاد بهبود معانی