فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Sharpen

ˈʃɑːrpn ˈʃɑːpən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sharpened
  • شکل سوم:

    sharpened
  • سوم شخص مفرد:

    sharpens
  • وجه وصفی حال:

    sharpening

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive C2
    تیز کردن، تیز شدن، نوک‌تیز کردن، تند کردن
    • - to sharpen a knife
    • - چاقو تیز کردن
    • - Please sharpen the pencil before you start writing.
    • - لطفاً قبل از شروع نوشتن مداد را تیز کنید.
  • verb - transitive
    شدید کردن، تشدید کردن، تقویت کردن، تحریک کردن، بهبود بخشیدن، بهتر کردن، افزایش دادن، واضح کردن، شفاف کردن
    • - to sharpen a pain
    • - درد را شدید کردن
    • - to sharpen one's appetite
    • - (مجازی) اشتهای کسی را تحریک کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد sharpen

  1. verb make knifelike
    Synonyms: acuminate, dress, edge, file, grind, hone, make acute, make sharp, put an edge on, put a point on, sharp, stroke, strop, taper, whet
    Antonyms: blunt, dull

لغات هم‌خانواده sharpen

ارجاع به لغت sharpen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sharpen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sharpen

لغات نزدیک sharpen

پیشنهاد بهبود معانی