گذشتهی ساده:
fastenedشکل سوم:
fastenedسومشخص مفرد:
fastensوجه وصفی حال:
fasteningبستن، محکم کردن، چسباندن، سفت شدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I fastened the handles to the chair with screws.
دستهها را با پیچ به صندلی وصل کردم.
to fasten the legs of a table
پایههای میز را محکم کردن
Fasten the dog in the yard!
سگ را در حیاط ببند!
She fastened her look on us.
او نگاهش را بر ما دوخت.
to fasten a crime on someone
جنایتی را به گردن کسی انداختن
Poor kinsmen fastened themselves on her.
خویشاوندان مسکین وبال گردن او شدند.
The blind man fastened on my arm.
مرد نابینا بازویم را گرفت.
The dog fastened his teeth on that man's leg.
سگ پای آن مرد را با دندان محکم گرفت.
کمربند ایمنی خود را بستن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fasten» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fasten