فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Affix

əˈfɪks əˈfɪks əˈfɪks əˈfɪks

گذشته‌ی ساده:

affixed

شکل سوم:

affixed

سوم‌شخص مفرد:

affixes

وجه وصفی حال:

affixing

شکل جمع:

affixes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb

پیوستن، ضمیمه کردن، اضافه نمودن، چسبانیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

to affix a label to a bottle

روی یک بطری برچسب زدن

He affixed his signature to the letter.

او نامه را به امضای خود موشح کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A title of honor was affixed to his name.

یک لقب اشرافی دنبال اسمش بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affix

  1. verb attach or stick
    Synonyms:
    add join put on attach fasten glue paste bind tack on tag on append annex tack tag hitch on slap on subjoin rivet
    Antonyms:
    detach loosen let go

ارجاع به لغت affix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/affix

لغات نزدیک affix

پیشنهاد بهبود معانی