Affirmative

əˈfɜrːmət̬ɪv əˈfɜːmətɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    affirmatives

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
مثبت، تصدیق‌آمیز (پاسخ و عبارت و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- She gave an affirmative response to the invitation.
- او به این دعوت پاسخ مثبت داد.
- 'Hopefully' might be an affirmative word in response.
- «امید است که» ممکن است کلمه‌ی تصدیق‌آمیز در پاسخ باشد.
- His quick and affirmative answer assured us of his commitment.
- پاسخ سریع و تصدیق‌آمیز او ما را از تعهدش مطمئن کرد.
noun countable uncountable
پاسخ مثبت، جواب بله
- With great anticipation, she awaited his definitive affirmative.
- با انتظار فراوان، منتظر پاسخ مثبت قطعی او بود.
- The teacher's request for volunteers was met with several affirmatives from eager students.
- درخواست معلم برای داوطلب با چندین جواب بله از سوی دانش‌آموزان مشتاق مواجه شد.
adjective
مثبت (رویکرد و غیره)
- Their parents' supportive and affirmative attitude boosted their self-esteem during tough times.
- نگرش حمایتی و مثبت والدینشان عزت‌نفس آن‌ها را در دوران سختی بالا برد.
- Taking an affirmative approach can lead to better outcomes.
- اتخاذ رویکرد مثبت می‌تواند به نتایج بهتری منجر شود.
adjective
موافق (رأی و شخص و غیره)
- We need an affirmative vote to pass the motion.
- برای تصویب این طرح به رأی موافق نیاز داریم.
- Please raise your hand for an affirmative vote on this proposal.
- لطفا دست خود را به نشانه‌ی رأی موافق به این پیشنهاد بالا ببرید.
adjective
(منطق) ایجابی
- He used several examples that provided affirmative evidence for his argument.
- او از مثال‌های متعددی استفاده کرد که شواهد ایجابی برای استدلال او ارائه می‌داد.
- The professor praised the student's essay for its clear and concise use of affirmative statements.
- استاد مقاله‌ی دانشجو را به دلیل استفاده‌ی واضح و مختصر از عبارت‌های ایجابی تحسین کرد.
noun
طرف موافق
- The judges were impressed by the clarity and logic of the affirmative's arguments.
- داوران تحت‌تأثیر وضوح و منطق استدلال‌های طرف موافق قرار گرفتند.
- The affirmative argued their case convincingly during the debate.
- طرف موافق در طول مناظره به طور قانع کننده‌ای به استدلال پرداختند.
noun
(منطق) گزاره‌ی ایجابی
- In logic class, we learned how to construct affirmatives.
- در کلاس منطق یاد گرفتیم که چگونه گزاره‌های ایجابی بسازیم.
- The teacher asked for an example of an affirmative in class.
- معلم در کلاس مثالی از گزاره‌ی ایجابی را خواست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affirmative

  1. adjective being agreeable or assenting
    Synonyms: acknowledging, acquiescent, affirmatory, affirming, approving, complying, concurring, confirmative, confirmatory, confirming, consenting, corroborative, endorsing, favorable, positive, ratifying, supporting
    Antonyms: dissenting, negative

Collocations

  • in the affirmative

    موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن

ارجاع به لغت affirmative

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affirmative» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affirmative

لغات نزدیک affirmative

پیشنهاد بهبود معانی