فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Glue

ɡluː ɡluː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    glued
  • شکل سوم:

    glued
  • سوم‌شخص مفرد:

    glues
  • وجه وصفی حال:

    gluing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable C2
چسب (ماده‌ای که برای متصل کردن دو یا چند سطح یا شیء به یکدیگر به کار می‌رود)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The children made crafts using glue and paper.
- کودکان با استفاده از چسب و کاغذ کاردستی ساختند.
- This type of glue is water-resistant.
- این نوع چسب در برابر آب مقاوم است.
- They used glue to install the wallpaper.
- آن‌ها برای نصب کاغذدیواری از چسب استفاده کردند.
verb - transitive C2
(با استفاده از چسب) چسباندن، به‌ هم چسباندن، متصل کردن
- Glue the picture to the wall!
- عکس را به دیوار بچسبانید!
- The children glued the colored paper pieces together.
- بچه‌ها تکه‌های کاغذرنگی را به‌ هم چسباندند.
verb - transitive
مجازی (be glued to) میخکوب شدن، مات‌ومتحیر شدن، دوخته شدن، غرق شدن، چشم دوختن، خیره ماندن
- The shocking scene of the film glued him to the spot.
- صحنه‌ی شوکه‌کننده‌ی فیلم او را میخکوب کرد.
- The kids were glued to the cartoon.
- بچه‌ها از کارتون چشم برنمی‌داشتند.
- I was glued to the screen during the entire movie.
- در تمام فیلم چشمم به صفحه دوخته شده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد glue

  1. noun adhesive
    Synonyms:
    paste gum cement stickum mucilage plaster gunk spit

ارجاع به لغت glue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «glue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/glue

لغات نزدیک glue

پیشنهاد بهبود معانی