فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Spit

spɪt spɪt

گذشته‌ی ساده:

spit

شکل سوم:

spit

سوم‌شخص مفرد:

spits

وجه وصفی حال:

spitting

شکل جمع:

spits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2

تف کردن، بیرون دادن (از دهان)، بالا آوردن (غذا و خون و غیره)، تف کردن، آب دهان انداختن، تف انداختن، آب دهان پاشیدن

Do not spit on the sidewalk!

روی پیاده‌رو تف نیندازید!

We ate grapes and spat the seeds at each other.

انگور می‌خوردیم و هسته‌های آن را به هم تف می‌کردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The baby spat his food out onto my lap.

کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.

He was coughing and spitting blood.

او سرفه می‌کرد و خون بالا می‌آورد.

verb - intransitive verb - transitive

ادبی گفتن، بر زبان آوردن (تف‌کنان یا با خشم و دهان کف‌کرده)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The old man frowned and spat out an oath.

پیرمرد اخم کرد و فحش داد.

She spat out her words of criticism.

حرف‌های انتقاد‌آمیز خود را با خشم گفت.

verb - intransitive

جلزوولز کردن، جزجز کردن (روغن داغ و غیره)

The eggs spat in the pan.

تخم‌مرغ‌ها در ماهیتابه جلز‌ولز می‌کردند.

The bacon spat in the frying pan.

بیکن در ماهیتابه جزجز کرد.

verb - intransitive informal

نم‌نم باریدن

The cold rain was spitting off and on.

باران سرد گهگاه نم‌نم می‌بارید.

Don't forget your umbrella; it might spit later.

چترت یادت نره؛ ممکنه بعداً نم‌نم کنه.

noun countable

غذا و آشپزی سیخ

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

Kebab spits are usually flat.

سیخ کباب معمولاً پهن است.

Dad turned the spit slowly.

بابا سیخ رو به‌آرومی می‌چرخوند.

noun countable

جغرافیا زبانه

The spit extended for kilometers.

زبانه کیلومترها امتداد داشت.

We walked along the spit.

در امتداد زبانه قدم زدیم.

noun uncountable informal

تف، آب دهان

The wrestler wiped the spit from his opponent off his face.

کشتی‌گیر تف حریفش را از روی صورتش پاک کرد.

Wipe off the spit from your chin.

آب دهان رو از روی چونه‌ات پاک کن.

verb - transitive

به سیخ کشیدن

They spitted a whole lamb.

یک گوسفند درسته را به سیخ کشیدند.

He learned how to spit the fish.

یاد گرفت که چگونه ماهی را به سیخ بکشد.

verb - transitive

گیراندن (برای سوختن گذاشتن)

She used a match to spit the firewood.

از کبریت برای گیراندن هیزم استفاده کرد.

The arsonist spit the documents to conceal the evidence.

آتش‌افروز اسناد را گیراند تا شواهد را پنهان کند.

noun

تف کردن (عمل)

She was taken aback by the sudden spit from the angry man.

او از تف کردن ناگهانی مرد عصبانی غافل‌گیر شد.

The sight of someone's spit made me lose my appetite.

دیدن تف کردن یکی باعث شد اشتهایم کور شود.

noun

جانورشناسی بزاق (کف‌آلود) (حشرات)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The gardener noticed the spit on the leaves.

باغبان متوجه بزاق روی برگ‌ها شد.

The spit was sticky.

بزاق چسبنده بود.

noun

لنگه (برای اشاره به شباهت کامل)

The sculpture was a spit of the ancient Greek goddess.

این مجسمه لنگه‌ی الهه یونان باستان بود.

The replica was a spit of the original artifact from the museum.

این ماکت لنگه‌ی مصنوعات اصلی موزه بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spit

  1. noun saliva
    Synonyms:
    spittle dribble drool water slaver discharge sputum
  1. verb eject saliva or substance
    Synonyms:
    throw out discharge spew sputter expectorate slobber spatter drool spritz hawk hiss sizz splutter sibilate
    Antonyms:
    swallow

Phrasal verbs

spit up

قی کردن، بالا آوردن

Idioms

be a spitting image of someone

بسیار به کسی شباهت داشتن

spit and image

شباهت کامل، عیناً، همانند

spit cotton (or spit sixpences)

تشنه بودن، عطش داشتن

spit it out

بدون تأمل حرف خود را زدن

ارجاع به لغت spit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spit

لغات نزدیک spit

پیشنهاد بهبود معانی