تف کردن، بیرون دادن (از دهان)، بالا آوردن (غذا و خون و غیره)، تف کردن، آب دهان انداختن، تف انداختن، آب دهان پاشیدن
Do not spit on the sidewalk!
روی پیادهرو تف نیندازید!
We ate grapes and spat the seeds at each other.
انگور میخوردیم و هستههای آن را به هم تف میکردیم.
The baby spat his food out onto my lap.
کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.
He was coughing and spitting blood.
او سرفه میکرد و خون بالا میآورد.
ادبی گفتن، بر زبان آوردن (تفکنان یا با خشم و دهان کفکرده)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The old man frowned and spat out an oath.
پیرمرد اخم کرد و فحش داد.
She spat out her words of criticism.
حرفهای انتقادآمیز خود را با خشم گفت.
جلزوولز کردن، جزجز کردن (روغن داغ و غیره)
The eggs spat in the pan.
تخممرغها در ماهیتابه جلزولز میکردند.
The bacon spat in the frying pan.
بیکن در ماهیتابه جزجز کرد.
نمنم باریدن
The cold rain was spitting off and on.
باران سرد گهگاه نمنم میبارید.
Don't forget your umbrella; it might spit later.
چترت یادت نره؛ ممکنه بعداً نمنم کنه.
غذا و آشپزی سیخ
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
Kebab spits are usually flat.
سیخ کباب معمولاً پهن است.
Dad turned the spit slowly.
بابا سیخ رو بهآرومی میچرخوند.
جغرافیا زبانه
The spit extended for kilometers.
زبانه کیلومترها امتداد داشت.
We walked along the spit.
در امتداد زبانه قدم زدیم.
تف، آب دهان
The wrestler wiped the spit from his opponent off his face.
کشتیگیر تف حریفش را از روی صورتش پاک کرد.
Wipe off the spit from your chin.
آب دهان رو از روی چونهات پاک کن.
به سیخ کشیدن
They spitted a whole lamb.
یک گوسفند درسته را به سیخ کشیدند.
He learned how to spit the fish.
یاد گرفت که چگونه ماهی را به سیخ بکشد.
گیراندن (برای سوختن گذاشتن)
She used a match to spit the firewood.
از کبریت برای گیراندن هیزم استفاده کرد.
The arsonist spit the documents to conceal the evidence.
آتشافروز اسناد را گیراند تا شواهد را پنهان کند.
تف کردن (عمل)
She was taken aback by the sudden spit from the angry man.
او از تف کردن ناگهانی مرد عصبانی غافلگیر شد.
The sight of someone's spit made me lose my appetite.
دیدن تف کردن یکی باعث شد اشتهایم کور شود.
جانورشناسی بزاق (کفآلود) (حشرات)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
The gardener noticed the spit on the leaves.
باغبان متوجه بزاق روی برگها شد.
The spit was sticky.
بزاق چسبنده بود.
لنگه (برای اشاره به شباهت کامل)
The sculpture was a spit of the ancient Greek goddess.
این مجسمه لنگهی الهه یونان باستان بود.
The replica was a spit of the original artifact from the museum.
این ماکت لنگهی مصنوعات اصلی موزه بود.
قی کردن، بالا آوردن
be a spitting image of someone
بسیار به کسی شباهت داشتن
شباهت کامل، عیناً، همانند
spit cotton (or spit sixpences)
تشنه بودن، عطش داشتن
بدون تأمل حرف خود را زدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «spit» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spit