گذشتهی ساده:
boundشکل سوم:
boundسومشخص مفرد:
bindsوجه وصفی حال:
bindingشکل جمع:
bindsبستن، گرفتار و اسیر کردن، مقید و محصور کردن، بههم پیوستن، چسباندن، صحافی کردن و دوختن، الزام آور و غیرقابلفسخ کردن (بهوسیلهی تعهد یا بیعانه)، متعهد و ملزم ساختن، بند، قید، بستگی، علاقه
مقید کردن، جلد کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They had bound his hands and feet to the tree.
دست و پایش را به درخت بسته بودند.
Bind the dollars together in bundles of one hundred.
دلارها را صد تا صد تا به هم ببند.
bound by conventions
پایبند رسوم
This oath binds you to secrecy.
این سوگند شما را مقید به رازداری میکند.
duty bound
موظف
Bind up an extra belt around the suitcase.
تسمهی دیگری دور چمدان ببند.
to be in a bind
دچار گرفتاری شدن
Add an egg to bind the meat.
برای به هم چسبیدن گوشت تخممرغی به آن بزن.
Heat causes clay to bind.
حرارت موجب سخت شدن خاک کوزهگری میشود.
a black hat bound round with a blue ribbon
کلاه سیاه با حاشیهای از نوار آبی
This book is well-bound.
این کتاب خوب صحافی شده است.
a badly-bound book
کتابی که بد صحافی شده
this contract binds you to ...
این قرارداد شما را ملزم میکند که ...
They have bound themselves by marriage.
آن دو گره ازدواج را بستهاند.
He was bound over to a master mason for seven years.
هفت سال شاگردی یک استاد بنا را کرد.
After the death of our parents, common grief has bound us closer together.
پس از مرگ والدینمان، غم مشترک ما را به هم نزدیکتر کرد.
The judge bound him over to refrain from bothering his ex-wife.
قاضی از او التزام گرفت که مزاحم زن سابقش نشود.
قانونا ملزم کردن، مجبور کردن، موظف کردن، ملتزم کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bind» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bind