گذشتهی ساده:
constrictedشکل سوم:
constrictedسومشخص مفرد:
constrictsوجه وصفی حال:
constrictingتنگ کردن، جمع کردن، منقبض کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Ice constricts the blood vessels.
یخ موجب تنگ شدن (انقباض) رگها میشود.
A boa kills its prey by curling and constricting itself.
مار بوآ با حلقه کردن و همفشردن خود طعمهاش را میکشد.
Personal problems constricted his art.
مسائل شخصی هنر او را دستخوش محدودیت کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «constrict» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/constrict