گذشتهی ساده:
crampedشکل سوم:
crampedسومشخص مفرد:
crampsوجه وصفی حال:
crampingشکل جمع:
crampsچنگه، چنگوک، گرفتگی عضلات، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، درد شکم، محدودکننده، حصار، سیخ دار کردن، محدود کردن، در قید گذاشتن، جا تنگ کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a painful cramp in the left leg
گرفتگی دردناک عضلات پای چپ
His fingers were cramped for lack of movement.
به واسطهی بیتحرکی انگشتانش سفت و قولنجی شده بود.
prisoners cramped in chains
زندانیانی که در غل و زنجیر گرفتار شده بودند
ناتوانی موقتی نویسنده (که جلو خلاقیت او را میگیرد)
(عامیانه) مخل کار کسی شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cramp» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cramp