فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cramped

kræmpt kræmpt

سوم‌شخص مفرد:

cramps

وجه وصفی حال:

cramping

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

تنگ، شلوغ، نقلی (جا)، درهم‌برهم، توهم، خرچنگ‌قورباغه (خط)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

a cramped room

اتاق تنگ (چون خیلی چیز در آن چپانده شده)

The cramped handwriting on the note made it difficult to read.

دستخط خرچنگ‌قورباغه‌ی یادداشت خواندن را دشوار می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cramped

  1. adjective congested, overcrowded
    Synonyms:
    crowded packed close confined restricted narrow small tight uncomfortable hemmed in circumscribed incommodious pent awkward crabbed illegible indecipherable irregular jammed in little minute squeezed tiny tucked up two-by-four closed in
    Antonyms:
    uncrowded uncongested open free uncramped unobstructed uninhibited

ارجاع به لغت cramped

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cramped» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cramped

لغات نزدیک cramped

پیشنهاد بهبود معانی