تنگ، شلوغ، نقلی، کوچک، محدود، کمجا، بدون فضای کافی، فشرده
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی پیشرفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Our schedule is so cramped that we barely have time to eat.
برنامهی ما آنقدر فشرده است که بهسختی وقت غذا خوردن داریم.
She tried to work in the cramped corner of the office.
او سعی کرد در گوشهی شلوغ دفتر کار کند.
The cramped handwriting on the note made it difficult to read.
دستخط خرچنگقورباغهی یادداشت خواندن را دشوار میکرد.
a cramped room
اتاق تنگ (چون خیلی چیز در آن چپانده شده)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cramped» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cramped