فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pillow

ˈpɪloʊ ˈpɪləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    pillows

معنی و نمونه‌جمله

  • noun verb - transitive countable A2
    بالش، بالین، متکا، پشتی، مخده، بالش‌وار قرارگرفتن، بربالش گذاردن
    • - The child pillowed his head on my shoulder and went to sleep.
    • - بچه سر خود را روی شانه‌ام گذاشت و به خواب رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pillow

  1. verb Rest on or as if on a pillow
    Synonyms: rest
  2. noun
    Synonyms: cushion, bolster, padding, headrest, support, feather pillow, down pillow, pneumatic cushion, foam rubber cushion, pad, bag

ارجاع به لغت pillow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pillow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pillow

لغات نزدیک pillow

پیشنهاد بهبود معانی