امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Limit

ˈlɪmɪt ˈlɪmɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    limited
  • شکل سوم:

    limited
  • سوم‌شخص مفرد:

    limits
  • وجه وصفی حال:

    limiting
  • شکل جمع:

    limits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
حد، حدود، کنار، پایان، اندازه، وسعت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- outside these limits
- خارج از این حدود (یا محدوده)
- No hunting is allowed within a 30-mile limit.
- شکار در محدوده‌ی 30 مایلی مجاز نیست.
- The store set a limit of two kilos of sugar to a customer.
- فروشگاه فروش شکر به هر مشتری را به دو کیلو محدود کرد.
- His power is not without limit.
- قدرت او نامحدود نیست.
- within the limits of Tehran
- در محدوده‌ی تهران
verb - transitive
محدود کردن، معین کردن، منحصر کردن
- at the exact northern limit of this desert
- درست در مرز شمالی این صحرا
- They decided to limit the government's powers.
- آن‌ها تصمیم گرفتند که اختیارات دولت را محدود کنند.
- We will cooperate with you within certain limits.
- ما در حد معینی با شما همکاری خواهیم کرد.
- Our resources have been pushed to the limit.
- از منابع ما حداکثر بهره‌برداری شده است.
- The age limit for voting is eighteen.
- حد مجاز سن برای رأی دادن هجده سال است.
- limit comparison test
- آزمون مقایسه‌ای حدی
- This kind of fish does not limit itself to fresh water.
- این نوع ماهی خودش را به آب شیرین محدود نمی‌کند.
- The young man's experience was very limited.
- تجربه‌ی مرد جوان بسیار کم (یا محدود) بود.
- Don't you see how hardship and suffering have reached the limit?
- نبینی که سختی به غایت رسید ـ مشقت به حد نهایت رسید؟
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد limit

  1. noun greatest extent
    Synonyms:
    absolute bitter end border bottom line bound bourne breaking point brim brink cap ceiling check circumscription conclusion confinement confines curb cutoff point deadline destination edge end end point extremity far out farthest point farthest reach fence finality goal limitation margin maximum obstruction restraint restriction rim termination the max the most tops ultimate utmost verge
    Antonyms:
    infinity limitlessness
  1. noun physical boundary
    Synonyms:
    border borderland compass confines edge end extent extreme extremity frontier perimeter periphery precinct purlieu
    Antonyms:
    limitlessness
  1. verb confine, restrict
    Synonyms:
    appoint assign bar bottle up bound cap check circumscribe constrict contract cork cramp curb define delimit delimitate demarcate draw the line fix hem in hinder inhibit keep the lid on lessen narrow prescribe ration reduce restrain set specify
    Antonyms:
    free let go release unbound

Idioms

  • the limit

    (عامیانه) منتها درجه، به غایت، حد نهایت

لغات هم‌خانواده limit

ارجاع به لغت limit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «limit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/limit

لغات نزدیک limit

پیشنهاد بهبود معانی