فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brink

brɪŋk brɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C2
    لب، کنار، حاشیه
    • - He went to the brink of the cliff.
    • - او تا دم (لبه‌ی) صخره پیش رفت.
    • - The country was at the brink of civil war.
    • - کشور در مرز جنگ داخلی بود.
    • - He saved the company from the brink of bankruptcy.
    • - او شرکت را از آستانه‌ی ورشکستگی نجات داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brink

  1. noun edge of an object or area
    Synonyms: border, boundary, brim, fringe, frontier, limit, lip, margin, perimeter, periphery, point, rim, skirt, threshold, verge
    Antonyms: center, interior, middle

ارجاع به لغت brink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brink

لغات نزدیک brink

پیشنهاد بهبود معانی