فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Brink

brɪŋk brɪŋk

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C2

لب، کنار، حاشیه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He went to the brink of the cliff.

او تا دم (لبه‌ی) صخره پیش رفت.

The country was at the brink of civil war.

کشور در مرز جنگ داخلی بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He saved the company from the brink of bankruptcy.

او شرکت را از آستانه‌ی ورشکستگی نجات داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brink

  1. noun edge of an object or area
    Synonyms:
    border edge limit margin rim boundary perimeter lip point fringe verge brim periphery skirt threshold
    Antonyms:
    middle center interior

ارجاع به لغت brink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brink

لغات نزدیک brink

پیشنهاد بهبود معانی