با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Boundary

ˈbaʊndri ˈbaʊndri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    boundaries

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun C1
کرانه، کرانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun
مرز، خط سرحدی
- the boundary between two pieces of land or two countries
- مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد boundary

  1. noun outer limit
    Synonyms: abuttals, ambit, barrier, beginning, border, borderland, borderline, bounds, brink, circumference, circumscription, compass, confines, edge, end, environs, extent, extremity, frame, fringe, frontier, hem, horizon, limits, line, line of demarcation, march, margin, mark, mere, mete, outline, outpost, pale, perimeter, periphery, precinct, purlieus, radius, rim, side, skirt, terminal, termination, terminus, verge
    Antonyms: inside, interior, minimum

ارجاع به لغت boundary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «boundary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/boundary

لغات نزدیک boundary

پیشنهاد بهبود معانی