مرتبط، وابسته، گرهخورده، عجین، درگیر، درهمتنیده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Her emotions are bound up with memories of her childhood.
احساسات او با خاطرات کودکیاش عجین شدهاند.
The region's history is bound up with its religious traditions.
تاریخ آن منطقه با سنتهای مذهبیاش بهشدت مرتبط است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bound up» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bound up