با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Frontier

frʌnˈtɪr ˈfrʌntɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    frontiers

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C2
    مرز، سرحد، خط فاصل، مرزی، صف جلو لشکر
    • - the frontier between Iran and Afghanistan
    • - مرز بین ایران و افغانستان
    • - the frontiers of medicine
    • - مرزهای (دانش) پزشکی
    • - frontier mentality
    • - (طرز تفکر وابسته به نواحی سر حدی و دورافتاده) طرز تفکر مرزی
    • - frontier songs
    • - آوازهای مرزی
    • - a frontier town
    • - شهر مرزی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد frontier

  1. noun boundary
    Synonyms: borderland, borderline, bound, confines, edge, limit, march, perimeter, verge
  2. noun unexplored, unoccupied area of land
    Synonyms: backcountry, backwater, backwoods, boondocks, boonies, bush, hinterland, outback, outskirts, sticks, unknown
    Antonyms: metropolis

ارجاع به لغت frontier

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frontier» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frontier

لغات نزدیک frontier

پیشنهاد بهبود معانی