با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Periphery

pəˈrɪfri pəˈrɪfri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    peripheries

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    (هندسه) پیرامون، دوره، محیط، حدود
    • - the periphery of an orange
    • - برونه (سطح خارجی) یک پرتقال
    • - the periphery of a car tire
    • - رویه‌ی تایر اتومبیل
  • noun
    جنب، پیرامون
    • - The tanks reached the periphery of the city.
    • - تانک‌ها به حاشیه‌ی شهر رسیدند.
    • - the fixed stars at the periphery of the universe
    • - ستاره‌های ثابت در حاشیه‌ی کیهان
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد periphery

  1. noun outskirts, outer edge
    Synonyms: ambit, border, boundary, brim, brink, circuit, circumference, compass, covering, edge, fringe, hem, margin, outside, perimeter, rim, skirt, verge
    Antonyms: center

ارجاع به لغت periphery

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «periphery» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/periphery

لغات نزدیک periphery

پیشنهاد بهبود معانی