امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Curb

kɜːrb kɜːb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    curbed
  • شکل سوم:

    curbed
  • سوم‌شخص مفرد:

    curbs
  • وجه وصفی حال:

    curbing
  • شکل جمع:

    curbs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
مجازی مهار کردن، کنترل کردن (احساسات و غیره)، محدود کردن (هزینه‌ها)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He could not curb his passions.
- او نمی‌توانست شهوات خود را مهار کند.
- to curb a desire
- خواسته‌ای را مهار کردن
- The parliament is trying to curb the government's powers.
- مجلس شورا می‌کوشد قدرت‌های دولت را مهار کند.
noun countable
مجازی مهار، محدودیت، مانع، سد (هرچیزی که کنترل یا بازداری یا سرکوب کند)
- a curb on the government's powers
- محدودیتی بر اختیارات دولت
- a curb on price increases
- مانع بالا رفتن قیمت‌ها
noun countable
انگلیسی آمریکایی جدول، لبه‌ی جدول (پیاده‌رو و خیابان)
- He stood on the (street) curb.
- او روی لبه‌ی جدول خیابان ایستاد.
- Please be careful not to park on the curb.
- لطفاً مراقب باشید که روی جدول پارک نکنید.
noun
اقتصاد بازار سهام پذیرفته‌نشده در بورس
- Many investors find the curb to be a valuable platform.
- بسیاری از سرمایه‌گذاران بازار سهام پذیرفته‌نشده در بورس را پلتفرم ارزشمندی می‌دانند.
- Many investors turn to the curb for trading securities.
- بسیاری از سرمایه‌گذاران برای معامله‌ی اوراق بهادار به بازار سهام پذیرفته‌نشده در بورس روی می‌آورند.
verb - transitive
مهاردار کردن
- The construction workers will curb the sidewalk.
- کارگران ساختمانی پیاده‌رو را مهاردار می‌کنند.
- The city decided to curb the newest street.
- شهر تصمیم گرفت جدیدترین خیابان را مهاردار کند.
verb - transitive
جانورشناسی لگام زدن، دهنه زدن
- Please remember to curb your dog when you take him for a walk.
- لطفاً به یاد داشته باشید که وقتی سگ خود را به پیاده‌روی می‌برید به آن لگام بزنید.
- Please curb your dog.
- لطفاً به سگت دهنه بزن.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد curb

  1. noun restraining device; check
    Synonyms: barrier, border, brake, bridle, chain, control, deterrent, edge, harness, hindrance, ledge, limitation, lip, rein, restrainer, restraint, restriction, rim
    Antonyms: encouragement, opening
  2. verb repress, restrict
    Synonyms: abstain, bit, bottle up, box in, bridle, bring to screeching halt, check, clog, constrain, contain, control, cook, cool down, cool off, deny, entrammel, fetter, hamper, hinder, hobble, hog-tie, hold back, hold down, hold in, ice, impede, inhibit, keep lid on, keep tight rein on, leash, manacle, moderate, muzzle, refrain, rein in, restrain, retard, scrub, send up, shackle, subdue, suppress, tame, tie, tie up, withhold
    Antonyms: aid, assist, encourage, foster, help

ارجاع به لغت curb

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «curb» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/curb

لغات نزدیک curb

پیشنهاد بهبود معانی