با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Cook

kʊk kʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cooked
  • شکل سوم:

    cooked
  • سوم شخص مفرد:

    cooks
  • وجه وصفی حال:

    cooking
  • شکل جمع:

    cooks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    غذا و آشپزی آشپز، طباخ
    • - Our cook got angry and left.
    • - آشپز ما قهر کرد و رفت.
    • - My mother was a good cook.
    • - مادرم دست‌پخت خوبی داشت.
  • verb - transitive informal
    انگلیسی بریتانیایی دستکاری کردن (در سند و غیره)، تقلب کردن، مخدوش کردن، حساب سازی کردن
    • - He has cooked the (account) books.
    • - او دفترهای حساب را دستکاری کرده است.
  • verb - transitive
    داغ کردن، در معرض گرما قرار دادن
  • verb - transitive
    غذا و آشپزی آشپزی کردن، خوراک‌پزی کردن، پخت‌و‌پز کردن
    • - Cook this meat well so that it is tender.
    • - این گوشت را خوب بپزید تا نرم شود.
    • - to cook for a living
    • - برای امرار معاش آشپزی کردن
  • verb - intransitive
    پخته شدن
    • - cooked food
    • - غذای پخته
    • - These beans cook slowly.
    • - این لوبیا دیر پخته می‌شود.
  • verb - intransitive
    به‌خوبی اجرا کردن، انجام دادن، نواختن، برگزار شدن
    • - My chances were cooked by the decision.
    • - این تصمیم هرگونه احتمال موفقیت مرا ازبین برد.
  • verb - intransitive
    اتفاق افتادن، رخ دادن
    • - to cook up an alibi
    • - بهانه تراشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cook

  1. noun person who prepares food
    Synonyms: baker, chef, hash slinger, mess sergeant, servant, sous chef
  2. verb prepare food, usually using heat
    Synonyms: bake, barbecue, blanch, boil, braise, brew, broil, brown, burn, coddle, curry, decoct, deep fry, devil, doctor, escallop, fix, French fry, fricassee, fry, griddle, grill, heat, imbue, melt, microwave, mull, nuke, panfry, parboil, parch, percolate, poach, pressure-cook, reduce, roast, ruin, sauté, scald, scorch, sear, seethe, simmer, sizzle, spoil, steam, steep, stew, toast, warm up

Phrasal verbs

  • cook up

    (عامیانه) از خود درآوردن، اختراع کردن

Collocations

Idioms

  • too many cooks spoil the broth

    ماما که دو تا شد سر بچه کج درمی‌آید، آشپز که دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک

    آشپز که دو تا شد آش شور می‌شود

  • what is cooking

    (امریکا- عامیانه) خبر تازه چیست؟، تازه چیه؟

لغات هم‌خانواده cook

ارجاع به لغت cook

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cook» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cook

لغات نزدیک cook

پیشنهاد بهبود معانی