گذشتهی ساده:
constrainedشکل سوم:
constrainedسومشخص مفرد:
constrainsوجه وصفی حال:
constrainingبه زور و فشار وادار کردن، تحمیل کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(Dryden) when winter frosts constrain the field with cold
هنگامی که یخبندان زمستان دشت را در سرما گرفتار میسازد
Why should love be constrained all the time?
چرا باید عشق همیشه مهار شود؟
I was constrained to agree.
ناگزیر شدم که موافقت کنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «constrain» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/constrain