گذشتهی ساده:
pressuredشکل سوم:
pressuredسومشخص مفرد:
pressuresوجه وصفی حال:
pressuringشکل جمع:
pressuresفشار، مضیقه، بار سنگین، سنگینی، تنگنا، مشقت، تراکم
the pressure of public opinion
فشار افکار عمومی
the pressure of affairs
تراکم کارها
I felt the pressure of his fingers on my wrist.
فشار انگشتانش را بر مچ دستم احساس کردم.
air pressure
فشار هوا
social pressure
فشار اجتماعی
the pressure of poverty
فشار فقر
financial pressure
فشار مالی
فشردن، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا قرار دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Parents pressured her to get married.
والدین او را برای ازدواج در تنگنا قرار دادند.
Workers were pressured to take part in the parade.
به کارگران فشار آوردند که در رژه شرکت کنند.
تحت فشار قراردادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pressure» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pressure