امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Obligation

ˌɑːbləˈɡeɪʃn ˌɒbləˈɡeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    obligations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
حقوق التزام، محظور، وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the obligations of parents
- وظایف والدین
- This job involved many obligations.
- این شغل الزامات فراوانی را ایجاب می‌کرد.
- Their repeated assistance filled me with a sense of obligation.
- کمک‌های مکرر آن‌ها مرا قرین منت کرد.
- under an obligation
- مشغول ذمه
- clearance from obligation
- برائت ذمه، فارغ از انجام تعهد
noun countable uncountable
(حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obligation

  1. noun responsibility
    Synonyms: accountability, accountableness, agreement, bond, burden, business, call, cause, charge, chit, commitment, committal, compulsion, conscience, constraint, contract, debit, debt, devoir, due bill, dues, duty, engagement, IOU, liability, must, necessity, need, occasion, onus, ought, part, place, promise, requirement, restraint, right, trust, understanding

Collocations

ارجاع به لغت obligation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obligation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/obligation

لغات نزدیک obligation

پیشنهاد بهبود معانی