شکل جمع:
obligationsحقوق التزام، محظور، وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
the obligations of parents
وظایف والدین
This job involved many obligations.
این شغل الزامات فراوانی را ایجاب میکرد.
Their repeated assistance filled me with a sense of obligation.
کمکهای مکرر آنها مرا قرین منت کرد.
under an obligation
مشغول ذمه
clearance from obligation
برائت ذمه، فارغ از انجام تعهد
(حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
ملزم، وظیفهدار، زیر بار منت
غیرملزم، غیرمتعهد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «obligation» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obligation