فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Conscience

ˈkɑːnʃns ˈkɒnʃns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    consciences

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun C2
    وجدان، ضمیر، ذمه، باطن، دل
    • - to have a clear conscience
    • - وجدان پاک داشتن
    • - The murderer's conscience tormented him.
    • - آدم‌کش از وجدان خود رنج می‌برد.
    • - I don't want that matter on my conscience.
    • - نمی‌خواهم آن موضوع وجدانم را ناراحت بکند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد conscience

  1. noun moral sense
    Synonyms: censor, compunction, demur, duty, inner voice, morals, principles, qualms, right and wrong, scruples, shame, small voice, squeam, still small voice, superego
    Antonyms: immorality

Collocations

ارجاع به لغت conscience

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «conscience» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/conscience

لغات نزدیک conscience

پیشنهاد بهبود معانی