شکل جمع:
consciencesوجدان، ضمیر، ذمه، باطن، دل
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to have a clear conscience
وجدان پاک داشتن
The murderer's conscience tormented him.
آدمکش از وجدان خود رنج میبرد.
I don't want that matter on my conscience.
نمیخواهم آن موضوع وجدانم را ناراحت بکند.
منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)
عذاب وجدان، احساس گناه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «conscience» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/conscience