فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Conscience

ˈkɑːnʃns ˈkɒnʃns

شکل جمع:

consciences

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C2

وجدان، ضمیر، ذمه، باطن، دل

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

to have a clear conscience

وجدان پاک داشتن

The murderer's conscience tormented him.

آدم‌کش از وجدان خود رنج می‌برد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I don't want that matter on my conscience.

نمی‌خواهم آن موضوع وجدانم را ناراحت بکند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد conscience

  1. noun moral sense
    Synonyms:
    morals duty principles right and wrong inner voice shame compunction qualms scruples censor demur small voice still small voice superego
    Antonyms:
    immorality

Collocations

in all conscience

منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)

on one's conscience

عذاب وجدان، احساس گناه

ارجاع به لغت conscience

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «conscience» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/conscience

لغات نزدیک conscience

پیشنهاد بهبود معانی