فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Obligate

ˈɑb·ləˌɡeɪt ˈɒblɪɡeɪt

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

در تنگنا قرار دادن، متعهد و ملزم کردن

He felt obligated to help.

او خود را موظف دانست که کمک کند.

obligated to pay alimony

ملزم به پرداخت نفقه

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Community life obligates us to follow certain rules and traditions.

زندگی اجتماعی ما را ناچار به رعایت برخی مقررات و سنت‌ها می‌کند.

verb - transitive

ضامن سپردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
adjective

ضروری

The presence of these bacteria is obligate to the growth of certain plants.

وجود این ترکیزه‌ها برای رشد برخی گیاهان لازم است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obligate

  1. verb require
    Synonyms:
    oblige bind force constrain restrict restrain indebt make indebted astrict
    Antonyms:
    let off

Collocations

be obligated to someone

زیر بار منت کسی بودن، مدیون کسی بودن، نسبت به کسی موظف بودن

ارجاع به لغت obligate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obligate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obligate

لغات نزدیک obligate

پیشنهاد بهبود معانی