گذشتهی ساده:
obligedشکل سوم:
obligedسومشخص مفرد:
obligesوجه وصفی حال:
obligingمجبور کردن، وادار کردن، مرهون ساختن، متعهد شدن، لطف کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Illness obliged him to resign.
بیماری او را ناچار کرد که استعفا بدهد.
The law obliges everyone to pay taxes.
قانون همه را موظف به پرداخت مالیات میکند.
The soldiers were obliged to retreat.
سربازان ناگزیر به عقبنشینی شدند.
You will oblige me greatly if you come early.
اگر زود تشریف بیاورید، نهایت لطف را کردهاید.
I am much obliged to you.
خیلی منت گذاشتید، به شما خیلی مدیون هستم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «oblige» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/oblige