گذشتهی ساده:
servedشکل سوم:
servedسومشخص مفرد:
servesوجه وصفی حال:
servingشکل جمع:
servesخدمت کردن، خدمت انجام دادن، پذیرایی کردن، به کار رفتن، به درد خوردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Mehri served the chicken with rice.
مهری مرغ را با پلو سرو کرد.
He was served a summon.
احضاریهی دادگاه را به او دادند.
to be cruelly served
مورد ظلم قرار گرفتن
This school only serves the blind.
این مدرسه ویژهی نابینایان است.
a hospital that serves the entire city
بیمارستانی که همهی شهر را زیر پوشش دارد
He served me ill.
حق مرا خوب ادا نکرد.
it served him right!
حقش بود!
It serves our national interest.
برای منافع ملی ما خوب است.
The slightest smile would serve him for encouragement.
کمترین لبخند او را تشویق میکرد.
Nothing served to give him courage as did faith.
ظاهراً هیچچیز مانند ایمان به او قوت قلب نمیداد.
Seals serve as signatures.
مهر به جای امضا به کار میرود.
a tool that serves many purposes
ابزاری که خیلی به درد میخورد
Please serve me some rice.
لطفاً قدری برنج برایم بکش.
For fifty years he served the household of a merchant.
پنجاه سال در خانهی تاجری نوکری کرد.
Dinner will be served at eight.
ساعت هشت شام داده میشود.
She serves in a grocery store.
او در یک بقالی کار میکند.
He served mass every Sunday.
هر یکشنبه مراسم عشای ربانی را سرپرستی میکرد.
He serves two churches.
او در دو کلیسا کشیشی میکند.
He preferred to serve in the navy.
او ترجیح داد در نیروی دریایی خدمت کند.
to serve in the army
در ارتش خدمت کردن
a doctor who served in this hospital for years
پزشکی که سالها در این بیمارستان خدمت میکرد
He served his nation as commander in three wars.
او در سه جنگ به عنوان فرمانده به کشورش خدمت کرد.
She considered it her duty to serve the people.
خدمتگزاری مردم را وظیفهی خود میدانست.
He served on a jury twice.
دو بار در هیئت داوران (دادگاه) عضو بود.
to fear God and serve mankind
از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن
He served as mayor for seven years.
او هفت سال شهردار بود (در سمت شهردار خدمت کرد).
زندانی بودن، در زندان گذراندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He served a year in prison.
او یک سال زندانی بود.
(در بازی) توپ را زدن
(بازی و ورزشهای توپی) سرو، ضربهی آغاز
It is very hard to return his serve.
برگرداندن سرو او خیلی دشوار است.
اگر وضع مناسب باشد، اگر فرصتی دست بدهد
به درد کاری خوردن، به کار خوردن
نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن
اگر درست یادم باشد، اگر اشتباه نکنم
اگر اشتباه نکنم، اگر درست یادم باشد، اگر حافظهام دست بدهد
ابنالوقت بودن، نان را به نرخ روز خوردن
دو دوزه بازی کردن، دو ارباب داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «serve» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/serve