امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Serve

sɜːrv sɜːv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    served
  • شکل سوم:

    served
  • سوم‌شخص مفرد:

    serves
  • وجه وصفی حال:

    serving
  • شکل جمع:

    serves

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A2
خدمت کردن، خدمت انجام دادن، پذیرایی کردن، به‌ کار رفتن، به‌ درد خوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Mehri served the chicken with rice.
- مهری مرغ را با پلو سرو کرد.
- He was served a summon.
- احضاریه‌ی دادگاه را به او دادند.
- to be cruelly served
- مورد ظلم قرار گرفتن
- This school only serves the blind.
- این مدرسه ویژه‌ی نابینایان است.
- a hospital that serves the entire city
- بیمارستانی که همه‌ی شهر را زیر پوشش دارد
- He served me ill.
- حق مرا خوب ادا نکرد.
- it served him right!
- حقش بود!
- It serves our national interest.
- برای منافع ملی ما خوب است.
- The slightest smile would serve him for encouragement.
- کمترین لبخند او را تشویق می‌کرد.
- Nothing served to give him courage as did faith.
- ظاهراً هیچ‌چیز مانند ایمان به او قوت قلب نمی‌داد.
- Seals serve as signatures.
- مهر به جای امضا به کار می‌رود.
- a tool that serves many purposes
- ابزاری که خیلی به درد می‌خورد
- Please serve me some rice.
- لطفاً قدری برنج برایم بکش.
- For fifty years he served the household of a merchant.
- پنجاه سال در خانه‌ی تاجری نوکری کرد.
- Dinner will be served at eight.
- ساعت هشت شام داده می‌شود.
- She serves in a grocery store.
- او در یک بقالی کار می‌کند.
- He served mass every Sunday.
- هر یکشنبه مراسم عشای ربانی را سرپرستی می‌کرد.
- He serves two churches.
- او در دو کلیسا کشیشی می‌کند.
- He preferred to serve in the navy.
- او ترجیح داد در نیروی دریایی خدمت کند.
- to serve in the army
- در ارتش خدمت کردن
- a doctor who served in this hospital for years
- پزشکی که سال‌ها در این بیمارستان خدمت می‌کرد
- He served his nation as commander in three wars.
- او در سه جنگ به عنوان فرمانده به کشورش خدمت کرد.
- She considered it her duty to serve the people.
- خدمتگزاری مردم را وظیفه‌ی خود می‌دانست.
- He served on a jury twice.
- دو بار در هیئت داوران (دادگاه) عضو بود.
- to fear God and serve mankind
- از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن
- He served as mayor for seven years.
- او هفت سال شهردار بود (در سمت شهردار خدمت کرد).
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
زندانی بودن، در زندان گذراندن
- He served a year in prison.
- او یک سال زندانی بود.
verb - intransitive
(در بازی) توپ را زدن
noun countable
(بازی و ورزش‌های توپی) سرو، ضربه‌ی آغاز
- It is very hard to return his serve.
- برگرداندن سرو او خیلی دشوار است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد serve

  1. verb aid, help; supply
    Synonyms:
    arrange assist attend to be of assistance be of use care for deal deliver dish up distribute do for give handle hit minister to nurse oblige play present provide provision set out succor wait on work for
    Antonyms:
    receive take
  1. verb act, do
    Synonyms:
    accept agree attend be employed by carry on complete discharge follow fulfill function go through hearken labor obey observe officiate pass perform subserve toil work
    Antonyms:
    refrain refuse
  1. verb suffice; do the work of
    Synonyms:
    advantage answer answer the purpose apply avail be acceptable be adequate be good enough benefit be of use be useful content do do duty as fill the bill fit function make profit satisfy service suit work work for

Collocations

  • serve one's needs

    نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن

Idioms

  • if my memory serves

    اگر درست یادم باشد، اگر اشتباه نکنم

    اگر اشتباه نکنم، اگر درست یادم باشد، اگر حافظه‌ام دست بدهد

لغات هم‌خانواده serve

ارجاع به لغت serve

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «serve» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/serve

لغات نزدیک serve

پیشنهاد بهبود معانی