با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Go Through

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb B2
    به ‌نتیجه رساندن، به انجام رساندن
    • - A rumor went through the office.
    • - شایعه‌ای در اداره پیچید.
  • phrasal verb
    تحمل کردن
    • - After the death of her husband, she went through a lot.
    • - پس از فوت شوهرش بسیار سختی کشید.
  • phrasal verb
    عبور کردن
    • - The piano won't go through the door.
    • - پیانو از در رد نمی‌شود.
  • phrasal verb
    (لباس و غیره) کهنه شدن، فرسوده شدن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد go through

  1. phrasal verb endure
    Synonyms: bear, brave, experience, suffer, support, survive, swallow, tolerate, undergo, withstand
    Antonyms: surrender, yield
  2. phrasal verb use up
    Synonyms: consume, deplete, exhaust, pay out, spend, squander
    Antonyms: hoard, save, store
  3. phrasal verb search
    Synonyms: audit, check, examine, explore, hunt, inspect, investigate, look, pass through

ارجاع به لغت go through

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «go through» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/go-through

پیشنهاد بهبود معانی