آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۲ خرداد ۱۴۰۴

    Bear

    ber beə

    گذشته‌ی ساده:

    bore

    شکل سوم:

    borne

    سوم‌شخص مفرد:

    bears

    وجه وصفی حال:

    bearing

    شکل جمع:

    bears

    معنی bear | جمله با bear

    noun countable A2

    جانورشناسی خرس

    bear, خرس
    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

    مشاهده

    The hunter spotted a bear in the distance.

    شکارچی خرسی را از دور دید.

    I saw a brown bear fishing in the river.

    خرس قهوه‌ای‌ای را دیدم که در رودخانه ماهی می‌گرفت.

    verb - transitive B2

    تحمل کردن، کنار آمدن، برتافتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    She couldn't bear her mother-in-law.

    یارای تحمل مادر شوهرش را نداشت.

    Prison life was difficult to bear.

    تحمل زندگی در زندان دشوار بود.

    verb - transitive

    پذیرفتن، قبول کردن، به عهده گرفتن (مسئولیت و غیره)

    I will bear the responsibility for completing the project on time.

    مسئولیت کامل کردن پروژه سر وقت را خواهم پذیرفت.

    He must bear the consequences of his actions.

    باید عواقب اعمال خود را قبول کند.

    verb - transitive C1

    داشتن

    to bear a secret

    سری (راز و رمز) داشتن

    Please bear in mind that you must return the book by next week.

    لطفاً در ذهن داشته باشید که تا هفته‌ی آتی باید کتاب را برگردانید.

    verb - transitive

    نگه داشتن، تحمل کردن (وزن و بار و غیره)

    This beam bears all of the roof's weight.

    این شاه‌تیر همه‌ی وزن طاق را نگه می‌دارد.

    The tree branches cannot bear the weight of the snow.

    شاخه‌های درخت نمی‌توانند وزن برف را تحمل کنند.

    verb - transitive formal C2

    زاییدن، به دنیا آوردن (بچه)

    Altogether, Robab bore six children.

    رباب روی‌هم‌رفته شش بچه زایید.

    She is due to bear her baby in just a few weeks.

    قرار است تا چند هفته‌ی دیگر بچه‌اش را به دنیا بیاورد.

    verb - intransitive formal C2

    گیاه‌شناسی میوه دادن، ثمر دادن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

    مشاهده

    The tree bore fruit.

    درخت میوه داد.

    The apple tree bears fruit every fall.

    درخت سیب هر پاییز میوه می‌دهد.

    verb - transitive formal

    حمل کردن، بردن

    He went to see his ill mother, bearing flowers.

    در‌حالی‌که گل حمل می‌کرد (گل به‌دست) به دیدار مادر بیمارش رفت.

    He bears a tray of drinks to the table for the guests.

    او سینی نوشیدنی را برای مهمانان روی میز می‌برد.

    verb - intransitive C1

    متمایل شدن، پیچیدن

    The ship began to bear south towards the open sea.

    کشتی شروع به متمایل شدن به سمت جنوب به سمت دریای آزاد کرد.

    Bear right at the bend.

    سر پیچ به طرف راست بپیچید.

    verb - transitive formal

    شهادت دادن (به چیزی) (bear testimony/witness)

    I told you the truth and Homa can bear witness.

    راستش را به شما گفتم و هما می‌تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

    I can bear witness to the fact that he was at the scene of the crime.

    می‌توانم شهادت دهم که او در صحنه‌ی جنایت بوده است.

    verb - transitive

    قدیمی شهادت دروغ دادن (علیه کسی) (bear false witness)

    I will not bear false witness against my neighbor.

    علیه همسایه‌ام شهادت دروغ نخواهم داد.

    We must never bear false witness against others for personal gain.

    هرگز نباید برای منافع شخصی علیه دیگران شهادت دروغ بدهیم.

    noun slang countable

    مرد هم‌جنس‌باز، مرد گِی (با سن بالاتر، جثه‌ای بزرگ و بدنی پر مو)

    The bear at the bar was chatting up a younger boy.

    مرد گی در بار مشغول گپ زدن با پسر جوان‌تر بود.

    The bear at the bar was the center of attention.

    مرد هم‌جنس‌باز در بار مرکز توجه بود.

    noun countable

    اقتصاد خرس (کسی که معتقد است قیمت سهام و رمزارز و غیره رو به نزول است و معمولا پرتفوی خود را می‌فروشد تا بعداً همان را ارزان‌تر بخرد)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

    مشاهده

    The bear was successful in predicting the market downturn.

    خرس در پیش‌بینی فروگرد بازار موفق بود.

    Being a bear in the cryptocurrency market requires patience.

    خرس بودن در بازار رمزارزها نیاز به صبر دارد.

    verb - transitive

    مناسب بودن، درخور بودن، ارزش چیزی را داشتن

    His actions bear careful watching.

    اعمال او درخور نظارت دقیق است (باید به‌دقت اعمال او را بررسی کرد).

    The situation does not bear any further delays.

    این وضعیت ارزش هیچ‌گونه تأخیر بیشتری را ندارد.

    verb - transitive

    دربرداشتن، با خود داشتن (امضا و داغ و غیره)

    The painting bears the signature of the artist.

    نقاشی امضای هنرمند را در خود دارد.

    The letter bore his signature.

    نامه امضای او را داشت.

    verb - transitive

    رفتار کردن

    He bore himself like a gentleman.

    او مثل یک جوانمرد رفتار می‌کرد.

    She always bears well.

    او همیشه خوب رفتار می‌کند.

    verb - transitive

    رساندن، ارائه دادن

    I will bear the message of the company's new policies to all the employees.

    پیام سیاست‌های جدید شرکت را به همه‌ی کارکنان خواهم رساند.

    The teacher asked the students to bear the news of the upcoming field trip to their classmates.

    معلم از دانش‌آموزان خواست تا خبر سفر علمی آتی را به هم‌کلاسی‌هایشان برسانند.

    verb - transitive

    حاوی بودن، دارا بودن

    coal-bearing strata

    لایه‌های دارای زغال‌سنگ

    The economic value of oil-bearing shale deposits is significant.

    ارزش اقتصادی ذخایر شیل حاوی نفتی قابل توجه است.

    verb - intransitive

    مرتبط بودن، وابسته بودن، ارتباط داشتن

    His story has no bearing on politics.

    داستان او ربطی به سیاست ندارد.

    These statistics bear no relation to our research findings.

    این آمار هیچ ارتباطی با یافته‌های تحقیق ما ندارد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bear

    1. verb bring
      Synonyms:
      take bring carry move transfer transport convey deliver fetch lug tote pack ferry buck
      Antonyms:
      refuse throw away
    1. verb support mentally
      Synonyms:
      have hold maintain sustain uphold harbor entertain support cherish possess exhibit shoulder weigh upon
    1. verb endure
      Synonyms:
      suffer tolerate put up with stomach allow permit admit experience undergo encounter brook abide
      Antonyms:
      avoid evade shun dodge
    1. verb give birth
      Synonyms:
      produce generate reproduce create make yield bring forth develop form engender beget breed provide invent propagate parturitate fructify be delivered of
      Antonyms:
      be unproductive

    Phrasal verbs

    bear down

    1- فشار آوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن، تقلا کردن

    bear down on

    1- فشارآوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)، نزدیک شدن

    bear out

    تأیید کردن

    bear up

    تحمل کردن، دوام آوردن، روحیه‌ی خود را حفظ کردن

    bear with

    شکیبایی داشتن، صبور بودن

    Phrasal verbs بیشتر

    bear on

    مربوط بودن، تاثیر گذاشتن، نسبت داشتن

    bear upon

    مربوط بودن، تاثیر گذاشتن، نسبت داشتن

    Collocations

    bear in mind

    به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

    bear witness

    شاهد بودن

    شهادت دادن، گواهی دادن، شاهد بودن

    take (or suffer or bear) the consequences

    نتیجه‌ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

    Idioms

    bear a grudge against someone

    از کسی کینه به دل گرفتن، از کسی کینه داشتن، با کسی خصومت داشتن، با کسی خرده‌حساب داشتن، غیظ کسی را داشتن

    bear a hand

    1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!، بجنبید!، یاالله!

    bear in mind

    به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

    bring to bear

    به‌کار گرفتن، به‌کار بستن، استفاده کردن از، ارائه دادن

    be a bear for punishment

    پر استقامت بودن، سختی را خوب تحمل کردن

    Idioms بیشتر

    be like a bear with a sore head

    (انگلیس - عامیانه) بدخلقی کردن، زود خشم بودن

    bear fruit

    به ثمر رسیدن، به بار نشستن، ثمر دادن

    bear (or carry off) the palm

    برنده شدن یا بودن، جایزه را بردن

    bear (or take) the brunt of

    بخش عمده‌ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

    bear company

    همراهی کردن، ملازمت کردن

    bear (or keep) in mind

    به یاد داشتن، به‌خاطر سپردن، مدنظر داشتن

    bear arms

    1- سلاح حمل کردن 2- در نیروهای مسلح خدمت کردن

    bear one's cross

    سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن

    لغات هم‌خانواده bear

    • noun
      bearer
    • adjective
      bearable
    • verb - transitive
      bear
    • adverb
      bearably

    سوال‌های رایج bear

    معنی bear به فارسی چی میشه؟

    واژه "bear" در زبان انگلیسی معانی و کاربردهای متعددی دارد. این کلمه به عنوان یک اسم، فعل و حتی بخشی از عبارات و اصطلاحات مختلف استفاده می‌شود. در ادامه به بررسی معانی و نکات جالب مرتبط با "bear" می‌پردازیم.

    ۱. معنی به عنوان اسم:

    "Bear" به معنای "خرس" است. این حیوانات بزرگ و قوی در طبیعت به عنوان شکارچیان قوی شناخته می‌شوند و در مناطق مختلفی از جمله جنگل‌ها، کوه‌ها و حتی برخی مناطق قطبی زندگی می‌کنند. انواع مختلفی از خرس‌ها وجود دارد، از جمله خرس قهوه‌ای، خرس قطبی و خرس سیاه. خرس‌ها به خاطر قدرت و اندازه بزرگشان در فرهنگ‌های مختلف به عنوان نماد قدرت و وحش شناخته می‌شوند.

    ۲. معنی به عنوان فعل:

    در زبان انگلیسی، "bear" به عنوان فعل به معنای "تحمل کردن" یا "بردن" است. به عنوان مثال، در جملاتی مانند "I can't bear the pain" به معنای "نمی‌توانم درد را تحمل کنم" استفاده می‌شود. این کاربرد نشان دهنده تحمل سختی‌ها یا بارهای عاطفی است.

    ۳. اصطلاحات و عبارات:

    عبارت "bear with me" به معنای "صبر کن" یا "با من مدارا کن" است و در مواقعی استفاده می‌شود که فردی از دیگران می‌خواهد تا صبر کنند یا درک کنند که او ممکن است به زمان یا کمک نیاز داشته باشد. همچنین، عبارت "bear fruit" به معنای "نتیجه دادن" است و معمولاً در مواردی استفاده می‌شود که اشاره به موفقیت یا دستاوردی دارد.

    ۴. نکات جالب:

    - نماد فرهنگی: خرس‌ها در بسیاری از فرهنگ‌ها نماد قدرت، شجاعت و حفاظت هستند. در برخی فرهنگ‌ها، خرس‌ها به عنوان نگهبانان روح‌ها شناخته می‌شوند.

    - تنوع زیستی: خرس‌ها در نقاط مختلف جهان وجود دارند و هر نوع دارای ویژگی‌ها و سازگاری‌های خاص خود با محیط زیست است. به عنوان مثال، خرس قطبی به خوبی با سرما سازگار شده است و دارای خز سفید است که به او در شکار کمک می‌کند.

    - خواب زمستانی: یکی از ویژگی‌های جالب خرس‌ها خواب زمستانی است. این حیوانات در فصل زمستان به خواب می‌روند و می‌توانند ماه‌ها بدون غذا زندگی کنند.

    کاربردهای دیگر:

    در دنیای مالی، واژه "bear market" به معنای بازار نزولی است که در آن قیمت‌ها کاهش می‌یابند. این اصطلاح به رفتار سرمایه‌گذاران اشاره دارد که نسبت به آینده بازار بدبین هستند.

    گذشته‌ی ساده bear چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده bear در زبان انگلیسی bore است.

    شکل سوم bear چی میشه؟

    شکل سوم bear در زبان انگلیسی borne است.

    شکل جمع bear چی میشه؟

    شکل جمع bear در زبان انگلیسی bears است.

    وجه وصفی حال bear چی میشه؟

    وجه وصفی حال bear در زبان انگلیسی bearing است.

    سوم‌شخص مفرد bear چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد bear در زبان انگلیسی bears است.

    ارجاع به لغت bear

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bear

    لغات نزدیک bear

    • - beanpole
    • - beanstalk
    • - bear
    • - bear (or carry off) the palm
    • - bear (or keep) in mind
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.