فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bear

ber beə

گذشته‌ی ساده:

bore

شکل سوم:

borne

سوم‌شخص مفرد:

bears

وجه وصفی حال:

bearing

شکل جمع:

bears

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2

تحمل کردن، کنار آمدن، برتافتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

She couldn't bear her mother-in-law.

یارای تحمل مادر شوهرش را نداشت.

Prison life was difficult to bear.

تحمل زندگی در زندان دشوار بود.

verb - transitive

پذیرفتن، قبول کردن، به عهده گرفتن (مسئولیت و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

I will bear the responsibility for completing the project on time.

مسئولیت کامل کردن پروژه سر وقت را خواهم پذیرفت.

He must bear the consequences of his actions.

باید عواقب اعمال خود را قبول کند.

verb - transitive C1

داشتن

to bear a secret

سری (راز و رمز) داشتن

Please bear in mind that you must return the book by next week.

لطفاً در ذهن داشته باشید که تا هفته‌ی آتی باید کتاب را برگردانید.

verb - transitive

نگه داشتن، تحمل کردن (وزن و بار و غیره)

This beam bears all of the roof's weight.

این شاه‌تیر همه‌ی وزن طاق را نگه می‌دارد.

The tree branches cannot bear the weight of the snow.

شاخه‌های درخت نمی‌توانند وزن برف را تحمل کنند.

verb - transitive formal C2

زاییدن، به دنیا آوردن (بچه)

Altogether, Robab bore six children.

رباب روی‌هم‌رفته شش بچه زایید.

She is due to bear her baby in just a few weeks.

قرار است تا چند هفته‌ی دیگر بچه‌اش را به دنیا بیاورد.

verb - intransitive formal C2

گیاه‌شناسی میوه دادن، ثمر دادن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده

The tree bore fruit.

درخت میوه داد.

The apple tree bears fruit every fall.

درخت سیب هر پاییز میوه می‌دهد.

verb - transitive formal

حمل کردن، بردن

He went to see his ill mother, bearing flowers.

در‌حالی‌که گل حمل می‌کرد (گل به‌دست) به دیدار مادر بیمارش رفت.

He bears a tray of drinks to the table for the guests.

او سینی نوشیدنی را برای مهمانان روی میز می‌برد.

verb - intransitive C1

متمایل شدن، پیچیدن

The ship began to bear south towards the open sea.

کشتی شروع به متمایل شدن به سمت جنوب به سمت دریای آزاد کرد.

Bear right at the bend.

سر پیچ به طرف راست بپیچید.

verb - transitive formal

شهادت دادن (به چیزی) (bear testimony/witness)

I told you the truth and Homa can bear witness.

راستش را به شما گفتم و هما می‌تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

I can bear witness to the fact that he was at the scene of the crime.

می‌توانم شهادت دهم که او در صحنه‌ی جنایت بوده است.

verb - transitive

قدیمی شهادت دروغ دادن (علیه کسی) (bear false witness)

I will not bear false witness against my neighbor.

علیه همسایه‌ام شهادت دروغ نخواهم داد.

We must never bear false witness against others for personal gain.

هرگز نباید برای منافع شخصی علیه دیگران شهادت دروغ بدهیم.

noun countable A2

جانورشناسی خرس

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The hunter spotted a bear in the distance.

شکارچی خرسی را از دور دید.

I saw a brown bear fishing in the river.

خرس قهوه‌ای‌ای را دیدم که در رودخانه ماهی می‌گرفت.

noun slang countable

خرس، گنده‌بک پشمالو (مرد)

The bear at the bar was chatting up a younger girl.

خرس در بار مشغول گپ زدن با دختر جوان‌تر بود.

The bear at the bar was the center of attention.

گنده‌بک پشمالو در بار مرکز توجه بود.

noun countable

اقتصاد خرس (کسی که معتقد است قیمت سهام و رمزارز و غیره رو به نزول است و معمولا پرتفوی خود را می‌فروشد تا بعداً همان را ارزان‌تر بخرد)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده

The bear was successful in predicting the market downturn.

خرس در پیش‌بینی فروگرد بازار موفق بود.

Being a bear in the cryptocurrency market requires patience.

خرس بودن در بازار رمزارزها نیاز به صبر دارد.

verb - transitive

مناسب ... بودن، درخور ... بودن، ارزش ... را داشتن

His actions bear careful watching.

اعمال او درخور نظارت دقیق است (باید به‌دقت اعمال او را بررسی کرد).

The situation does not bear any further delays.

این وضعیت ارزش هیچ‌گونه تأخیر بیشتری را ندارد.

verb - transitive

دربرداشتن، با خود داشتن (امضا و داغ و غیره)

The painting bears the signature of the artist.

نقاشی امضای هنرمند را در خود دارد.

The letter bore his signature.

نامه امضای او را داشت.

verb - transitive

رفتار کردن

He bore himself like a gentleman.

او مثل یک جوانمرد رفتار می‌کرد.

She always bears well.

او همیشه خوب رفتار می‌کند.

verb - transitive

رساندن، ارائه دادن

I will bear the message of the company's new policies to all the employees.

پیام سیاست‌های جدید شرکت را به همه‌ی کارکنان خواهم رساند.

The teacher asked the students to bear the news of the upcoming field trip to their classmates.

معلم از دانش‌آموزان خواست تا خبر سفر علمی آتی را به هم‌کلاسی‌هایشان برسانند.

verb - transitive

حاوی بودن، دارا بودن

coal-bearing strata

لایه‌های دارای زغال‌سنگ

The economic value of oil-bearing shale deposits is significant.

ارزش اقتصادی ذخایر شیل حاوی نفتی قابل توجه است.

verb - intransitive

مرتبط بودن، وابسته بودن، ارتباط داشتن

His story has no bearing on politics.

داستان او ربطی به سیاست ندارد.

These statistics bear no relation to our research findings.

این آمار هیچ ارتباطی با یافته‌های تحقیق ما ندارد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bear

  1. verb bring
    Synonyms:
    take bring carry move transfer transport convey deliver fetch lug tote pack ferry buck
    Antonyms:
    refuse throw away
  1. verb support mentally
    Synonyms:
    have hold maintain sustain uphold harbor entertain support cherish possess exhibit shoulder weigh upon
  1. verb endure
    Synonyms:
    suffer tolerate put up with stomach allow permit admit experience undergo encounter brook abide
    Antonyms:
    avoid evade shun dodge
  1. verb give birth
    Synonyms:
    produce generate reproduce create make yield bring forth develop form engender beget breed provide invent propagate parturitate fructify be delivered of
    Antonyms:
    be unproductive

Phrasal verbs

bear down

1- فشار آوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن، تقلا کردن

bear down on

1- فشارآوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)، نزدیک شدن

bear out

تأیید کردن

bear up

تحمل کردن، دوام آوردن، روحیه‌ی خود را حفظ کردن

bear with

شکیبایی داشتن، صبور بودن

Phrasal verbs بیشتر

bear on

مربوط بودن، تاثیر گذاشتن، نسبت داشتن

bear upon

مربوط بودن، تاثیر گذاشتن، نسبت داشتن

Collocations

bear in mind

به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

bear witness

شاهد بودن

شهادت دادن، گواهی دادن، شاهد بودن

take (or suffer or bear) the consequences

نتیجه‌ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

Idioms

bear a grudge against someone

از کسی کینه به دل گرفتن، از کسی کینه داشتن، با کسی خصومت داشتن، با کسی خرده‌حساب داشتن، غیظ کسی را داشتن

bear a hand

1- کمک دادن 2- (دستور کشتیرانی) تندتر کار کنید!، بجنبید!، یاالله!

bear in mind

به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

bring to bear

به‌کار گرفتن، به‌کار بستن، استفاده کردن از، ارائه دادن

be a bear for punishment

پر استقامت بودن، سختی را خوب تحمل کردن

Idioms بیشتر

be like a bear with a sore head

(انگلیس - عامیانه) بدخلقی کردن، زود خشم بودن

bear fruit

به ثمر رسیدن، به بار نشستن، ثمر دادن

bear (or carry off) the palm

برنده شدن یا بودن، جایزه را بردن

bear (or take) the brunt of

بخش عمده‌ی کار شاقی را به عهده داشتن، بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

bear company

همراهی کردن، ملازمت کردن

bear (or keep) in mind

به یاد داشتن، به‌خاطر سپردن، مدنظر داشتن

bear arms

1- سلاح حمل کردن 2- در نیروهای مسلح خدمت کردن

bear one's cross

سختی کشیدن، ناملایمات را به جان خریدن

لغات هم‌خانواده bear

  • verb - transitive
    bear

سوال‌های رایج bear

معنی bear به فارسی چی میشه؟

واژه "bear" در زبان انگلیسی معانی و کاربردهای متعددی دارد. این کلمه به عنوان یک اسم، فعل و حتی بخشی از عبارات و اصطلاحات مختلف استفاده می‌شود. در ادامه به بررسی معانی و نکات جالب مرتبط با "bear" می‌پردازیم.

۱. معنی به عنوان اسم:

"Bear" به معنای "خرس" است. این حیوانات بزرگ و قوی در طبیعت به عنوان شکارچیان قوی شناخته می‌شوند و در مناطق مختلفی از جمله جنگل‌ها، کوه‌ها و حتی برخی مناطق قطبی زندگی می‌کنند. انواع مختلفی از خرس‌ها وجود دارد، از جمله خرس قهوه‌ای، خرس قطبی و خرس سیاه. خرس‌ها به خاطر قدرت و اندازه بزرگشان در فرهنگ‌های مختلف به عنوان نماد قدرت و وحش شناخته می‌شوند.

۲. معنی به عنوان فعل:

در زبان انگلیسی، "bear" به عنوان فعل به معنای "تحمل کردن" یا "بردن" است. به عنوان مثال، در جملاتی مانند "I can't bear the pain" به معنای "نمی‌توانم درد را تحمل کنم" استفاده می‌شود. این کاربرد نشان دهنده تحمل سختی‌ها یا بارهای عاطفی است.

۳. اصطلاحات و عبارات:

عبارت "bear with me" به معنای "صبر کن" یا "با من مدارا کن" است و در مواقعی استفاده می‌شود که فردی از دیگران می‌خواهد تا صبر کنند یا درک کنند که او ممکن است به زمان یا کمک نیاز داشته باشد. همچنین، عبارت "bear fruit" به معنای "نتیجه دادن" است و معمولاً در مواردی استفاده می‌شود که اشاره به موفقیت یا دستاوردی دارد.

۴. نکات جالب:

- نماد فرهنگی: خرس‌ها در بسیاری از فرهنگ‌ها نماد قدرت، شجاعت و حفاظت هستند. در برخی فرهنگ‌ها، خرس‌ها به عنوان نگهبانان روح‌ها شناخته می‌شوند.

- تنوع زیستی: خرس‌ها در نقاط مختلف جهان وجود دارند و هر نوع دارای ویژگی‌ها و سازگاری‌های خاص خود با محیط زیست است. به عنوان مثال، خرس قطبی به خوبی با سرما سازگار شده است و دارای خز سفید است که به او در شکار کمک می‌کند.

- خواب زمستانی: یکی از ویژگی‌های جالب خرس‌ها خواب زمستانی است. این حیوانات در فصل زمستان به خواب می‌روند و می‌توانند ماه‌ها بدون غذا زندگی کنند.

کاربردهای دیگر:

در دنیای مالی، واژه "bear market" به معنای بازار نزولی است که در آن قیمت‌ها کاهش می‌یابند. این اصطلاح به رفتار سرمایه‌گذاران اشاره دارد که نسبت به آینده بازار بدبین هستند.

ارجاع به لغت bear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bear

لغات نزدیک bear

پیشنهاد بهبود معانی