صرف کردن، پرداخت کردن، خرج کردن، تحلیل رفتن
His patience was spent.
صبرش تمام شد.
Gradually his energy was spent.
کمکم رمق او تحلیل رفت.
He spent himself in the service of humanity.
خودش را وقف خدمت به بشریت کرد.
He spent all of his money.
همهی پولش را خرج کرد.
How much did you spend?
چقدر خرج کردی؟
Zarry spends more than she earns.
زری بیش از درآمدش خرج میکند.
I have spent five years on this book.
پنج سال صرف نوشتن این کتاب کردهام.
Hossein spends his summers in Ghamsar.
حسین تابستانهای خود را در قمصر میگذراند.
to spend an evening with friends
شبی را با دوستان سپری کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «spend» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/spend