با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Contribute

kənˈtrɪbjuːt kənˈtrɪbjuːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    contributed
  • شکل سوم:

    contributed
  • سوم‌شخص مفرد:

    contributes
  • وجه وصفی حال:

    contributing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- They contributed a thousand dollars each to help the poor.
- آن‌ها هریک هزار دلار برای کمک به مستمندان اهدا کردند.
- The elderly can contribute much to the society.
- سالمندان می‌توانند خیلی به اجتماع کمک کنند.
- Industry has contributed to the excessive growth of cities.
- صنعت موجب رشد بیش از حد شهرها شده است.
- Soaring land prices contribute to the high cost of construction.
- قیمت فزاینده‌ی زمین بر هزینه‌ی زیاد ساختمان اثر می‌گذارد.
- He contributed several articles for our magazine.
- او برای مجله‌ی ما چند مقاله نوشت.
- Fatigue contributed to his defeat.
- خستگی در شکست او دخیل بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
کمک کردن
- Everyone should contribute according to their means.
- هرکسی باید به قدر استطاعت خود کمک کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد contribute

  1. verb donate, provide
    Synonyms: accord, add, afford, ante up, assign, bequeath, bequest, bestow, chip in, come through, commit, confer, devote, dispense, dole out, dower, endow, enrich, furnish, give, give away, go Dutch, grant, hand out, kick in, pitch in, pony up, present, proffer, sacrifice, share, subscribe, subsidize, supply, sweeten the kitty, tender, will
    Antonyms: harm, hurt, neglect, oppose, shun, subtract, take, take away, withdraw, withhold
  2. verb be partly responsible for
    Synonyms: add to, advance, aid, assist, augment, be conducive, be instrumental, conduce, do one’s bit, finger in the pie, fortify, get in the act, have a hand in, help, lead, put in two cents, redound, reinforce, sit in on, strengthen, supplement, support, tend, uphold
    Antonyms: counteract, disapprove, neglect, shun, withhold

Phrasal verbs

  • contribute to

    سهیم بودن در، دخیل بودن در، اثر داشتن در، شریک بودن در، نقش داشتن در

لغات هم‌خانواده contribute

ارجاع به لغت contribute

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contribute» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contribute

لغات نزدیک contribute

پیشنهاد بهبود معانی