امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Add

ˌæd ˌæd ˌæd ˌæd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    added
  • شکل سوم:

    added
  • سوم‌شخص مفرد:

    adds
  • وجه وصفی حال:

    adding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
ضمیمه کردن، پیوست کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باهم جمع شدن (به‌منظور اتحاد و پیشرفت)، اضافه شدن یا اضافه کردن (به گروه، انجمن و...)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Add some salt to the salad.
- قدری نمک سالاد را زیاد کن.
- He asked the waiter to add extra cheese to his pizza.
- او از گارسون خواست که پنیر بیشتری به پیتزایش اضافه کند.
- He added that he didn't have money either.
- او اضافه کرد که پول هم ندارد.
verb - transitive
(حساب) جمع کردن، جمع زدن
- Add two and four.
- دو و چهار را جمع کن.
- These figures don't add up.
- این ارقام درست در نمی‌آید.
verb - intransitive
غذا و آشپزی افزودن، اضافه کردن link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- They are adding a room to the building.
- آن‌ها دارند یک اتاق به ساختمان اضافه می‌کنند.
abbreviation
(ADD) [American Dialect Dictionary]
abbreviation
سلامت روان (add) [attention deficit disorder] (روانشناسی) اختلال نقص توجه link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سلامت روان

مشاهده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد add

  1. verb simple arithmetical process of increase; accumulation
    Synonyms:
    calculate cast compute count count up do addition enumerate figure reckon reckon up sum summate tally tot total tote tot up
    Antonyms:
    subtract
  1. verb adjoin, increase; make further comment
    Synonyms:
    affix annex ante append augment beef up boost build up charge up continue cue in figure in flesh out heat up hike hike up hitch on hook on hook up with include jack up jazz up join together pad parlay piggyback plug into pour it on reply run up say further slap on snowball soup up speed up spike step up supplement sweeten tack on tag
    Antonyms:
    decrease deduct diminish lessen reduce remove withdraw

Phrasal verbs

  • add in

    به حساب آوردن، افزودن بر

  • add up

    سرجمع کردن، به هم افزودن

    منطقی بودن، درست درآمدن

  • add up to

    معنی دادن

    بالغ شدن بر، رسیدن به، حاکی بودن

    قابل قبول بودن

Idioms

  • to add insult to injury

    قوز بالای قوز شدن، نمک به زخم پاشیدن، شرایط را نسبت به قبل بدتر کردن

لغات هم‌خانواده add

  • verb - transitive
    add

ارجاع به لغت add

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «add» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/add

لغات نزدیک add

پیشنهاد بهبود معانی