با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Invest

ɪnˈvest ɪnˈvest
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    invested
  • شکل سوم:

    invested
  • سوم‌شخص مفرد:

    invests
  • وجه وصفی حال:

    investing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
سرمایه‌گذاردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He invests his money in the steel industry.
- او پول خود را در صنایع فولاد سرمایه‌گذاری می‌کند.
verb - transitive
گذاردن، نهادن
- His talent invests even the ordinary things of life with significance.
- قریحه‌ی او حتی چیزهای عادی زندگانی را دارای اهمیت می‌کند.
verb - transitive
خریدن، خرید کردن
verb - transitive
(طی مراسم) به شغل گماردن، منصوب کردن، اختیار دادن به
- He was invested by Queen Elizabeth.
- او توسط ملکه الیزابت به کار گمارده شد.
verb - transitive
(قدرت یا اختیار و غیره) اعطا کردن به
- Provincial life invested absolute power in the head of the family.
- زندگی در شهرستان‌ رئیس خانواده را دارای اختیارات تام می‌کرد.
verb - transitive
جامه پوشاندن، آراستن، ملبس کردن، مزین کردن، پوشاندن
- the raincoat with which he now invested his ample person
- کت بارانی که اکنون هیکل تنومند خود را به آن ملبس کرده بود
- Fog invests the city.
- مه شهر را فرا می‌گیرد.
verb - transitive
اعطا کردن، صرف کردن
- The constitution has invested the president with important political powers.
- قانون اساسی به رئیس‌جمهور اختیارات مهم سیاسی اعطا کرده است.
- I have invested a lot of time and effort in this dictionary.
- من کوشش و وقت زیادی را صرف نگارش این فرهنگ کرده‌ام.
verb - intransitive
سرمایه گذاری کردن
- How much have you invested in this venture?
- در این کار چقدر سرمایه‌گذاری کرده‌ای؟
- He has invested most of his savings in stocks.
- او بیشتر پس‌انداز خود را روی سهام سرمایه‌گذاری می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد invest

  1. verb contribute money to make money
    Synonyms: advance, back, bankroll, buy into, buy stock, devote, endow, endue, entrust, get into, go in for, imbue, infuse, lay out, lend, loan, pick up the tab, plow back into, plunge, provide, put in, put up dough, salt away, sink, spend, stake, supply
    Antonyms: divest, take out
  2. verb give power or authority
    Synonyms: adopt, authorize, bequeath, charge, consecrate, empower, endow, endue, enthrone, establish, honor, inaugurate, induct, initiate, install, instate, license, ordain, sanction, vest
    Antonyms: divest, take away

لغات هم‌خانواده invest

ارجاع به لغت invest

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «invest» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/invest

لغات نزدیک invest

پیشنهاد بهبود معانی