فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Stake

steɪk steɪk

گذشته‌ی ساده:

staked

شکل سوم:

staked

سوم‌شخص مفرد:

stakes

وجه وصفی حال:

staking

شکل جمع:

stakes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

اقتصاد سهم، سرمایه، مبلغ سرمایه‌گذاری‌شده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده

His stake in the business was less than ten percent.

سرمایه‌ی او در آن کاسبی کمتر از ده درصد (کل سرمایه) بود.

She sold her stake in that shop.

سهم خودش در آن مغازه را فروخت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to have a stake in a company

در سرمایه‌گذاری یک شرکت سهیم بودن

noun countable

شرط‌بندی، شرط، قمار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He plays for high stakes.

او قمار سنگین می‌کند.

The stakes were high in the final round of the tournament.

شرط‌بندی‌ها در دور پایانی مسابقات بالا بود.

noun countable

تیر چوبی، تیرچه، تکه‌چوب نوک‌تیز، میخ چوبی

narrow stakes to hold up tomato bushes

تیرچه‌های باریک برای نگهداری بته‌های گوجه‌فرنگی

Stakes driven into the ground marked the boundaries of his land.

تیرهای چوبی که به زمین فرو کرده بودند، حدود زمین او را معین می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to be burned at the stake

بسته‌شدن به تکه‌چوب نوک‌تیز مرگ و زنده‌زنده سوزانده شدن

verb - transitive

شرط‌بندی کردن، پول در قمار گذاشتن، قمار کردن

I am ready to stake my life on it.

حاضرم جانم را سر آن شرط‌بندی کنم.

She decided to stake her savings on the upcoming horse race.

او تصمیم گرفت پس‌انداز خود را در مسابقه‌ی اسب‌دوانی نزدیک قمار کند.

verb - transitive

به چوب بستن، به میخ بستن، قائم قرار گرفتن، محکم کردن

to stake newly planted trees

درختان تازه‌کاشته‌شده را به چوب بستن

She decided to stake the young tree to ensure it grew straight.

او تصمیم گرفت درخت جوان را برای اطمینان از رشد صاف آن قائم قرار دهد.

noun countable

چوبه‌ی مرگ، چوبه‌ی زنده‌سوزی

The accused was tied to the stake, awaiting his grim fate.

متهم به چوبه‌ی مرگ بسته شده بود و در انتظار سرنوشت شوم خود بود.

Villagers gathered around the stake, watching the ominous proceedings.

روستاییان در اطراف چوبه‌ی زنده‌سوزی جمع شده بودند و شاهد اقدامات شوم بودند.

noun countable

وام، پیش‌پرداخت (برای شروع کسب‌وکار همراه با سود)

She invested a substantial stake in the tech startup.

او پیش‌پرداخت قابل توجهی را در شرکت نوپای فناوری سرمایه‌گذاری کرد.

With a 20% stake, she became a key player in the business's growth.

او با ۲۰ درصد پیش‌پرداخت، به بازیگری مهم در رشد تجارت تبدیل شد.

noun plural

مسابقه‌ی اسب‌دوانی (با قمار)

She placed a large bet on her favorite horse in the stake.

او قمار بزرگی روی اسب مورد علاقه‌ی خود در مسابقه‌ی اسب‌دوانی کرد.

The stake for the upcoming race has attracted many top contenders.

مسابقه‌ی اسب‌دوانی برای مسابقه‌ی آینده بسیاری از حریفان برتر را به خود جذب کرده است.

verb - transitive

(مرز یا حدود چیزی را) مشخص کردن، مرزبندی کردن

The team will stake the field to outline the play area for the kids.

تیم زمین بازی را برای بچه‌ها مشخص می‌کند.

We need to stake the boundaries of the new garden to prevent any encroachment.

ما باید مرزهای باغ جدید را مشخص کنیم تا از هرگونه تجاوز جلوگیری کنیم.

verb - transitive

پشتیبانی مالی کردن، سرمایه‌گذاری کردن

She decided to stake her savings on the promising startup.

او تصمیم گرفت پس‌انداز خود را روی این شرکت نوپای امیدوارکننده سرمایه‌گذاری کند.

The investor chose to stake a significant amount in the new project.

سرمایه‌گذار تصمیم گرفت مبلغ قابل توجهی را در پروژه‌ی جدید سرمایه‌گذاری کند.

verb - transitive

شهرت خود را به خطر انداختن

He staked his reputation over that venture.

سر آن ماجرا شهرت خود را به مخاطره انداخت.

noun uncountable

خطر، مخاطره

The country's future is at stake.

آینده‌ی کشور در مخاطره است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stake

  1. noun pole
    Synonyms:
    stick post rod stave spike picket pale paling
  1. noun bet, wager
    Synonyms:
    risk venture chance hazard wager pledge pot ante peril
  1. noun share, investment
    Synonyms:
    interest concern claim involvement prize award purse
    Antonyms:
    whole
  1. verb bet, wager
    Synonyms:
    wager gamble risk lay chance venture stake down put play put on hazard jeopardize pledge back finance capitalize bankroll imperil grubstake game set

Phrasal verbs

stake out

(توسط پلیس و غیره - محل یا شخص را) تحت نظر قرار دادن، پاییدن

stake up (or in)

(با نرده یا چوب‌های فرو‌شده در زمین) مرزنمایی کردن، محصور کردن

Idioms

at stake

در مخاطره یا شرط بندی

pull up stakes

(امریکا - عامیانه) محل زندگی یا کسب و کار خود را عوض کردن

ارجاع به لغت stake

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stake» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stake

لغات نزدیک stake

پیشنهاد بهبود معانی