فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Imbue

ɪmˈbjuː ɪmˈbjuː

گذشته‌ی ساده:

imbued

شکل سوم:

imbued

سوم‌شخص مفرد:

imbues

وجه وصفی حال:

imbuing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive informal

آغشته کردن، آغشتن، آکندن، اشباع کردن، پر کردن، سرشار کردن

The mother tried to imbue her children with good values.

مادر سعی کرد فرزندانش را با ارزش‌های خوب آغشته کند.

The parents hoped to imbue their children with a strong work ethic and a sense of responsibility.

والدین امیدوار بودند که فرزندانشان را با اخلاق کاری قوی و احساس مسئولیت آغشته کنند.

verb - transitive formal

نفوذ کردن، رخنه کردن، القا کردن، به دل انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

The music imbued a sense of nostalgia in me, taking me back to my childhood.

این موسیقی حس نوستالژی را به دلم انداخت و مرا به دوران کودکی‌ام برد.

His teachers imbued him with philanthropical thoughts.

معلم‌هایش اندیشه‌های نوع‌دوستی را به او القا کردند.

verb - transitive informal

رنگ‌آکند کردن، از رنگ اشباع کردن، به‌طور عمیق رنگ کردن

A landscape deeply imbued with shadow.

منظره‌ای که عمیقاً سایه‌اندازی شده بود.

She imbued the fabric.

پارچه را رنگ‌آکند کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imbue

  1. verb infuse, saturate
    Synonyms:
    saturate permeate pervade suffuse steep invest bathe diffuse impregnate instill ingrain inculcate inoculate infix leaven
    Antonyms:
    drain take out

ارجاع به لغت imbue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imbue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imbue

لغات نزدیک imbue

پیشنهاد بهبود معانی