گذشتهی ساده:
imbuedشکل سوم:
imbuedسومشخص مفرد:
imbuesوجه وصفی حال:
imbuingآغشته کردن، آغشتن، آکندن، اشباع کردن، پر کردن، سرشار کردن
The mother tried to imbue her children with good values.
مادر سعی کرد فرزندانش را با ارزشهای خوب آغشته کند.
The parents hoped to imbue their children with a strong work ethic and a sense of responsibility.
والدین امیدوار بودند که فرزندانشان را با اخلاق کاری قوی و احساس مسئولیت آغشته کنند.
نفوذ کردن، رخنه کردن، القا کردن، به دل انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The music imbued a sense of nostalgia in me, taking me back to my childhood.
این موسیقی حس نوستالژی را به دلم انداخت و مرا به دوران کودکیام برد.
His teachers imbued him with philanthropical thoughts.
معلمهایش اندیشههای نوعدوستی را به او القا کردند.
رنگآکند کردن، از رنگ اشباع کردن، بهطور عمیق رنگ کردن
A landscape deeply imbued with shadow.
منظرهای که عمیقاً سایهاندازی شده بود.
She imbued the fabric.
پارچه را رنگآکند کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «imbue» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imbue