با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Imbue

ɪmˈbjuː ɪmˈbjuː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    imbued
  • شکل سوم:

    imbued
  • سوم‌شخص مفرد:

    imbues
  • وجه وصفی حال:

    imbuing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive informal
آغشته کردن، آغشتن، آکندن، اشباع کردن، پر کردن، سرشار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The mother tried to imbue her children with good values.
- مادر سعی کرد فرزندانش را با ارزش‌های خوب آغشته کند.
- The parents hoped to imbue their children with a strong work ethic and a sense of responsibility.
- والدین امیدوار بودند که فرزندانشان را با اخلاق کاری قوی و احساس مسئولیت آغشته کنند.
verb - transitive formal
نفوذ کردن، رخنه کردن، القا کردن، به دل انداختن
- The music imbued a sense of nostalgia in me, taking me back to my childhood.
- این موسیقی حس نوستالژی را به دلم انداخت و مرا به دوران کودکی‌ام برد.
- His teachers imbued him with philanthropical thoughts.
- معلم‌هایش اندیشه‌های نوع‌دوستی را به او القا کردند.
verb - transitive informal
رنگ‌آکند کردن، از رنگ اشباع کردن، به‌طور عمیق رنگ کردن
- A landscape deeply imbued with shadow.
- منظره‌ای که عمیقاً سایه‌اندازی شده بود.
- She imbued the fabric.
- پارچه را رنگ‌آکند کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imbue

  1. verb infuse, saturate
    Synonyms: bathe, diffuse, impregnate, inculcate, infix, ingrain, inoculate, instill, invest, leaven, permeate, pervade, steep, suffuse
    Antonyms: drain, take out

ارجاع به لغت imbue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imbue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imbue

لغات نزدیک imbue

پیشنهاد بهبود معانی