Infuse

ɪnˈfjuːz ɪnˈfjuːz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    infused
  • شکل سوم:

    infused
  • سوم‌شخص مفرد:

    infuses
  • وجه وصفی حال:

    infusing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
ریختن، دم کردن، القا کردن، بر انگیختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Let the tea stand a few minutes to infuse.
- بگذار چای مدتی بماند تا دم بکشد.
- the courage with which the soldiers had been infused
- شجاعتی که در (روح) سربازان دمیده بودند
- His speech infused us with new life.
- نطق او به ما جان تازه‌ای بخشید.
- to infuse an idea
- عقیده‌ای را القا کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد infuse

  1. verb introduce; soak
    Synonyms: animate, breathe into, imbue, impart, implant, impregnate, inculcate, indoctrinate, ingrain, inoculate, inspire, instill, intersperse, invest, leaven, permeate, pervade, plant, saturate, steep, suffuse

ارجاع به لغت infuse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «infuse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/infuse

لغات نزدیک infuse

پیشنهاد بهبود معانی