فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Intersperse

ˌɪnt̬ərˈspɜrːs ˌɪntəˈspɜːs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    پراکنده کردن، افشاندن، متفرق کردن
    • - A book interspersed with pictures.
    • - کتابی که به‌طور پراکنده دارای عکس بود.
    • - a forest interspersed with lakes
    • - جنگلی دارای دریاچه‌های پراکنده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد intersperse

  1. verb scatter
    Synonyms: bestrew, diffuse, distribute, infuse, interfuse, interlard, intermix, intersow, intersprinkle, pepper, sprinkle
    Antonyms: collect, gather

ارجاع به لغت intersperse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intersperse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intersperse

لغات نزدیک intersperse

پیشنهاد بهبود معانی