فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Intersperse

ˌɪnt̬ərˈspɜrːs ˌɪntəˈspɜːs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

پراکنده کردن، افشاندن، متفرق کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

A book interspersed with pictures.

کتابی که به‌طور پراکنده دارای عکس بود.

a forest interspersed with lakes

جنگلی دارای دریاچه‌های پراکنده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intersperse

  1. verb scatter
    Synonyms:
    distribute sprinkle diffuse pepper intermix bestrew infuse interlard intersow intersprinkle
    Antonyms:
    gather collect

ارجاع به لغت intersperse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intersperse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intersperse

لغات نزدیک intersperse

پیشنهاد بهبود معانی