با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Soak

soʊk səʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    soaked
  • شکل سوم:

    soaked
  • سوم‌شخص مفرد:

    soaks
  • وجه وصفی حال:

    soaking

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb C1
خیساندن، خیس خوردن، رسوخ کردن، به‌وسیله‌ی مایع اشباع شدن، غوطه دادن، در آب فرو بردن، عمل خیساندن، خیس‌خوری، غوطه، غوطه‌وری، غسل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- I was soaked to the skin by the rain.
- باران تا مغز استخوانم را خیس کرد.
- Soak the beans in water for five hours.
- لوبیاها را پنج ساعت در آب بخیسان.
- Some cotton can soak up the spilled water.
- قدری پنبه می‌تواند آب ریخته‌شده را جذب کند.
- to soak up sunshine
- نور خورشید را جذب کردن
- to soak bread in milk
- نان را در شیر ترید کردن
- to soak up knowledge
- دانش کسب کردن
- Rustam decided to soak himself in Sa'di's works.
- رستم تصمیم گرفت خود را غرق در آثار سعدی بکند.
- Shopkeepers around the shrine soaked the pilgrims.
- مغازه‌داران اطراف حرم، زائران را می‌چاپیدند.
- His blood soaked through the bandage on his hand.
- خون او از باند پیچی دستش نشت کرده بود.
- Rain soaked through his coat.
- باران در پالتو او رسوخ کرد.
- Then the fact that he was a mere captive soaked into his head.
- سپس این واقعیت که او اسیری بیش نبود در مغزش جایگزین شد.
- The children were soaked.
- بچه‌ها خیس بودند.
- The house is soaked in memories of my childhood.
- خانه مملو از خاطرات کودکی‌ام است.
- to soak a label off a jam jar
- بر چسب شیشه مربا را با خیساندن کندن
- to soak off a stain from a shirt
- لکه‌ی پیراهن را با خیساندن برطرف کردن
- Use a paper towel to soak up the spilled oil.
- برای جذب روغن ریخته‌شده یک حوله‌ی کاغذی به کار ببر.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد soak

  1. verb drench, wet
    Synonyms: absorb, assimilate, bathe, damp, dip, drink, drown, dunk, flood, imbrue, immerge, immerse, impregnate, infiltrate, infuse, macerate, marinate, merge, moisten, penetrate, percolate, permeate, pour into, pour on, saturate, seethe, soften, sop, souse, steep, submerge, take in, wash, water, waterlog
    Antonyms: dehydrate, dry

Phrasal verbs

Collocations

  • soaked in something

    مغروق درچیزی، اشباع از چیزی، مملو از چیزی، سرشار

ارجاع به لغت soak

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «soak» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/soak

پیشنهاد بهبود معانی