آخرین به‌روزرسانی:

Drink

drɪŋk drɪŋk

گذشته‌ی ساده:

drank

شکل سوم:

drunk

سوم‌شخص مفرد:

drinks

وجه وصفی حال:

drinking

شکل جمع:

drinks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1

نوشیدنی، آشامیدنی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

She ordered a cold drink from the café.

او از کافه نوشیدنی خنکی را سفارش داد.

The menu features a variety of tropical drinks.

منوی این رستوران شامل انواع نوشیدنی‌های استوایی است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

My favorite drink is orange juice.

آشامیدنی موردعلاقه‌ی من آب‌پرتقال است.

noun countable uncountable A2

مشروب (نوشیدنی الکلی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

She ordered her favorite drink at the bar.

او در میخانه مشروب موردعلاقه‌اش را سفارش داد.

Excessive consumption of drinks can lead to health issues.

مصرف بیش‌از اندازه‌ی مشروبات الکلی می‌تواند به مشکلات سلامتی منجر شود.

verb - intransitive verb - transitive A1

نوشیدن، آشامیدن، (مایع) خوردن

I drink a glass of water every morning.

من هر روز صبح یک لیوان آب می‌نوشم.

The child drank milk before bedtime.

کودک قبل‌از خواب شیر نوشید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He had drunk the entire bottle of fruit juice after hiking.

او بعداز پیاده‌روی تمام بطری آب‌میوه را نوشیده بود.

She prefers to drink tea rather than coffee.

او آشامیدن چای را به قهوه ترجیح می‌دهد.

verb - intransitive A2

مشروب نوشیدن، می‌گساری کردن، باده خوردن، می نوشیدن، مشروب خوردن

She decided to drink before heading out.

او تصمیم گرفت که قبل‌از بیرون رفتن مشروب بنوشد.

They gathered to drink and celebrate.

آن‌ها دور هم جمع شدند تا مشروب بنوشند و جشن بگیرند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drink

  1. noun beverage; alcoholic beverage
    Synonyms:
    liquid alcohol liquor booze refreshment beverage spirits cup glass shot taste draft potion gulp sip swig slug libation potable brew spot swallow thirst quencher toast
    Antonyms:
    food
  1. verb take in liquid
    Synonyms:
    consume absorb swallow imbibe partake of guzzle sip gulp drain slurp suck lap sup quaff swig booze tipple nip down indulge soak up sponge slosh irrigate thirst wet whistle put away tank up toss off wash down inhale belt liquor up hit the bottle dissipate sop gargle swill toast

Phrasal verbs

drink in

جذب کردن، با اشتیاق پذیرفتن، به ضمیر خود وارد کردن

drink something down (or up)

تا ته سر کشیدن، (به سرعت) نوشیدن

Collocations

drinking water

آب آشامیدنی

آب خوردن، آب آشامیدنی

drink deep (of)

(همانند آشامیدن) به خود جذب کردن، پذیرفتن

Idioms

drink like a fish

در میخوارگی زیاده‌روی کردن

در میخوارگی افراط کردن، خیلی مشروب خوردن

drink somebody's health (or drink a health to somebody)

گساریدن، به سلامتی کسی نوشیدن

drink somebody under the table

(بدون اینکه خود شخص مست بشود) دیگری را مست لایعقل کردن

drink (something) to (somebody or something)

به افتخار (کسی یا چیزی) نوشیدن

the drink

(عامیانه) دریا، اقیانوس

Idioms بیشتر

you can lead a horse to water, but you can't make him drink

نمی‌تونی کسی رو به انجام کاری مجبور کنی (می‌تونی به کسی پیشنهاد خوبی بدی، اما نمی‌تونی وادارش کنی که انجامش بده)

لغات هم‌خانواده drink

  • verb - transitive
    drink

ارجاع به لغت drink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/drink

لغات نزدیک drink

پیشنهاد بهبود معانی