گذشتهی ساده:
quaffedشکل سوم:
quaffedسومشخص مفرد:
quaffsوجه وصفی حال:
quaffingزیاد نوشیدن، سر کشیدن، جرعه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Akbar quaffed the (contents of the) glass and started laughing.
اکبر لیوان را سر کشید و شروع کرد به خندیدن.
He quaffed the cocktail without flinching.
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، کوکتل را قلپقلپ نوشید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quaff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quaff