با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Lap

læp læp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    lapped
  • شکل سوم:

    lapped
  • سوم شخص مفرد:

    laps
  • وجه وصفی حال:

    lapping

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb countable B2
    دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محیط، محل نشو ونما، آغوش، سرکشیدن، حریصانه خوردن، لیس زدن، با صدا چیزی خوردن، شلپ‌شلپ کردن، تا کردن، پیچیدن
    • - The child was sitting on her mother's lap.
    • - کودک بر دامن مادرش نشسته بود.
    • - I sat on my grandfather's lap.
    • - روی زانوی پدربزرگم نشستم.
    • - laptop
    • - روی زانویی
    • - laptop computer
    • - کامپیوتر دستی یا کیفی
    • - When he got to the rose bush, Sa'di wanted to fill his lap (with roses) for his disciples, but rose-fragrance so intoxicated him that he let go of his lap.
    • - سعدی می‌خواست که چون به درخت گل رسد دامنی پر کند هدیه‌ی اصحاب را ولی بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت.
    • - a lap full of apples
    • - یک دامن پر از سیب
    • - She had been reared in the lap of luxury.
    • - او در دامان تجمل و وفور (در ناز و نعمت) پرورش یافته بود.
    • - He was brought back into the lap of the church again.
    • - دوباره او را به آغوش کلیسا باز گرداندند.
    • - A lake sparkling in the lap of a mountain.
    • - دریاچه‌ای که در دامن کوه می‌درخشید.
    • - to lap shingles in laying a roof
    • - لب‌به‌لب قرار دادن سفال‌های بام
    • - The planes were flying so close to each other that their wings lapped.
    • - هواپیماها آن‌قدر نزدیک به هم پرواز می‌کردند که بال‌هایشان لب‌به‌لب شده بود.
    • - One board laps the other.
    • - یک تخته روی لبه‌ی تخته‌ی دیگر قرار می‌گیرد.
    • - She swam thirty laps.
    • - او سی بار طول استخر را شنا کرد.
    • - The runner was one lap ahead of the others.
    • - دونده یک دور میدان از دیگران جلو بود.
    • - lapped in luxury
    • - نازپرورده
    • - Lap the edges under.
    • - لبه‌ها را تو بگذار (روی‌هم تا کن).
    • - This is your duty, don't try to dump it into my lap!
    • - این وظیفه‌ی تو است، سعی نکن آن را به من محول کنی!
    • - The cat was lapping its milk.
    • - گربه داشت شلپ‌شلپ شیر می‌خورد.
    • - Waves lapped at our feet.
    • - امواج به آرامی به پای‌مان می‌خورد.
    • - the lap of the sea against the rocks
    • - صدای شلپ‌شلپ دریا بر صخره‌ها
    • - She had a lap of the soup and said, "wow!"
    • - یک ذره از سوپ را چشید و گفت: «به‌به!»
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد lap

  1. noun orbit, circuit
    Synonyms: circle, course, distance, loop, round, tour
  2. verb slosh, wash against
    Synonyms: bathe, bubble, burble, drink, gurgle, lave, lick, lip, plash, purl, ripple, sip, slap, splash, sup, swish
  3. verb overlap
    Synonyms: cover, enfold, envelop, fold, imbricate, overlie, override, ride, shingle, swaddle, swathe, turn, twist, wrap

Phrasal verbs

  • lap up

    1- شلپ‌شلپ خوردن، قلپ‌قلپ خوردن 2- (عامیانه) با حرص و ولع خوردن 3- (عامیانه) با شوق و ذوق پذیرفتن 4- به‌آسانی باورکردن

Idioms

ارجاع به لغت lap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lap

لغات نزدیک lap

پیشنهاد بهبود معانی