با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Wash

wɒːʃ / / wɑːʃ wɒʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    washed
  • شکل سوم:

    washed
  • سوم شخص مفرد:

    washes
  • وجه وصفی حال:

    washing
  • شکل جمع:

    washes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
شستن، شستشو دادن، پاک کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to wash clothes
- رخت شستن
- She washed her hands.
- دستان خود را شست.
- Washing dishes was not easy.
- شستن ظرف‌ها آسان نبود.
- Washing cars in the street is forbidden.
- شستن اتومبیل در خیابان ممنوع است.
- to wash the wound with water
- زخم را با آب شستشو دادن
- The flood washed away five houses.
- سیل پنج خانه را برد.
- This cloth doesn't wash well.
- این پارچه خوب شسته نمی‌شود.
- Heavy rains washed away the topsoil.
- باران سنگین رو خاک را شست و برد.
- My sins are now washed away.
- اکنون گناهان من بخشوده شده‌اند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
شستشو
- mouthwash
- دهان‌شویه
- a carwash
- محل اتومبیل‌شویی
noun countable
لباس‌های شستنی
- She put the wash in a basket.
- او رخت‌های شستنی را در سبد گذاشت.
adjective
شستنی
- a wash dress
- پیراهن شستنی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wash

  1. noun laundry, bath
    Synonyms: ablution, bathe, cleaning, cleansing, dirty clothes, laundering, rinse, scrub, shampoo, shower, washing
  2. noun wave; water movement
    Synonyms: ebb and flow, eddy, flow, gush, heave, lapping, murmur, roll, rush, spurt, surge, surging, sweep, swell, swirl, swishing, undulation
  3. noun coloring
    Synonyms: coat, coating, film, layer, overlay, rinse, stain, suffusion, swab
  4. verb bathe, clean
    Synonyms: bath, brush up, bubble, cleanse, clean up, dip, do the dishes, do the laundry, douse, drench, float, freshen up, fresh up, hose, imbue, immerse, lap, launder, lave, moisten, rinse, scour, scrub, shampoo, shine, shower, slosh, soak, soap, sponge, starch, swab, take a bath, take a shower, tub, wash up, wet, wipe
    Antonyms: dirty
  5. verb be convincing
    Synonyms: be acceptable, bear scrutiny, be plausible, be reasonable, carry weight, convince, endure, hold up, hold water, stand up, stick

Phrasal verbs

  • wash away

    شستن و با خود بردن، زدودن

  • wash down

    (با آب یا بخار و غیره) شستن، پاک کردن

    (لقمه را) با آب قورت دادن

  • wash out

    شستشو کردن، کثافات را پاک کردن

  • wash over (someone)

    (انگلیس- عامیانه) متوجه (چیزی) نشدن

  • wash up

    شستن

Collocations

  • be in the wash

    درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن

Idioms

  • come out in the wash

    (عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن

لغات هم‌خانواده wash

ارجاع به لغت wash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wash

لغات نزدیک wash

پیشنهاد بهبود معانی