با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Moisten

ˈmɔɪsn ˈmɔɪsn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    moistened
  • شکل سوم:

    moistened
  • سوم‌شخص مفرد:

    moistens
  • وجه وصفی حال:

    moistening

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
ترکردن، نم‌دار کردن، ترشدن، مرطوب شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He kept moistening his swollen lips with his tongue.
- او مرتباً با زبان لب‌های متورم خود را تر می‌کرد.
- moisten the clothes before ironing them
- پیش از اطو زدن لباسها را نم بزن
- The soil was moistened by rain.
- باران زمین را تر کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد moisten

  1. verb make wet, damp
    Synonyms: bathe, bedew, dampen, dip, drench, humidify, lick, mist, moisturize, rain on, rinse, saturate, shower, soak, sog, sop, splash, splatter, spray, sprinkle, squirt, steam, steep, wash, water, water down, waterlog, wet
    Antonyms: dry

ارجاع به لغت moisten

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «moisten» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/moisten

لغات نزدیک moisten

پیشنهاد بهبود معانی