فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Mist

mɪst mɪst

گذشته‌ی ساده:

misted

شکل سوم:

misted

وجه وصفی حال:

misting

شکل جمع:

mists

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2

مه، تنک‌مه، مه رقیق

The sun came out and the morning mist disappeared.

آفتاب برآمد و مه بامدادی ناپدید شد.

Heavy mist hung in the valley and obscured the mountains.

مه سنگینی دره را فراگرفته و کوه‌ها را تار کرده بود.

noun countable uncountable

بخار (روی آیینه و شیشه و غیره که دیدن را دشوار می‌کند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The mist on the bathroom mirror made it difficult to see my reflection.

بخار روی آیینه‌ی حمام دیدن انعکاس خودم را سخت کرده بود.

The mist on the window obscured the view of the street outside.

بخار روی پنجره منظره‌ی خیابان بیرون را پنهان کرده بود.

noun

مجازی مه، غبار

My thoughts were wrapped in mist and I could not make them coherent.

افکارم در مه فرو رفته بود و نمی‌توانستم آن را سامان دهم.

The mist of rumors enveloped the truth.

غبار شایعات حقیقت را دربر‌گرفت.

noun

قطره‌ی غبارمانند (عطر و غیره)

The cool mist of the body spray left a refreshing scent on her skin.

قطره‌ی غبارمانند خنک اسپری بدن رایحه‌ای باطراوت روی پوست او بر جا گذاشت.

She sprayed a mist of perfume on her hair.

افشانه‌ای از عطر را به سر خود پاشید.

noun

مشروب روی یخ ترک‌خورده

He requested a mist.

مشروب روی یخ ترک‌خورده را درخواست کرد.

The bartender skillfully prepared a mist.

متصدی بار مشروب روی یخ ترک‌خورده را استادانه آماده کرد.

verb - intransitive verb - transitive

مه‌آلود کردن، مه‌زده کردن، مه‌آلود شدن، مه گرفتن

As the temperature dropped, the field began to mist.

با کاهش دما، مزرعه شروع به مه‌آلود شدن کرد.

During the early morning hours, the lake misted.

در ساعات اولیه‌ی صبح، دریاچه مه گرفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Their breathing misted up the windows.

نفس‌کشیدن آن‌ها پنجره‌ها را مه‌زده کرد.

The water boiled and misted up the air of the room.

آب جوشید و هوای اتاق را مه‌آلود کرد.

verb - intransitive

بخار گرفتن، بخار کردن (آیینه و شیشه و غیره)، تار شدن (چشم)

The camera lens misted.

لنز بخار گرفت.

Her eyes misted.

چشمانش تار شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The bathroom mirror misted up after she took a hot shower.

آیینه‌ی حمام بعد از اینکه دوش آب گرم گرفت، بخار کرد.

misted windows

پنجره‌های بخارگرفته

verb - transitive

گیاه‌شناسی مه‌پاشی کردن، پاشیدن (روی گیاه)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی گیاه‌شناسی

مشاهده

The gardener began to mist the delicate orchids.

باغبان شروع به مه‌پاشی کردن ارکیده‌های ظریف کرد.

She misted flower leaves with a sprayer.

او با افشانه روی برگ گل‌ها آب می‌پاشید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mist

  1. noun film, vapor
    Synonyms:
    moisture dew rain fog haze steam spray cloud condensation smog drizzle brume ground clouds soup visibility zero
  1. verb cloud, steam up
    Synonyms:
    fog obscure blur dim steam rain overcast haze film shower sprinkle drizzle befog overcloud mizzle becloud murk steam up
    Antonyms:
    uncloud burn off

ارجاع به لغت mist

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mist» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mist

لغات نزدیک mist

پیشنهاد بهبود معانی