گذشتهی ساده:
blurredشکل سوم:
blurredسومشخص مفرد:
blursوجه وصفی حال:
blurringشکل جمع:
blursلکه، تیرگی، منظره مهآلود، لک کردن، تیره کردن، محو کردن، نامشخص بهنظر آمدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Tears blurred his vision.
اشک دید او را مختل کرد.
The picture you took is blurred.
عکسی که انداختی تار است.
The line between art and reality became blurred in his mind.
حدفاصل بین هنر و واقعیت از ذهن او زدوده شده بود.
In very fast speeds everything becomes a blur.
در سرعتهای خیلی زیاد همه چیز به نظر محو میآید.
The child had smeared paint over the picture and had blurred its details.
کودک روی عکس رنگ مالیده بود و جزئیات آن را محو کرده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blur» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blur